کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پندی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پندی
لغتنامه دهخدا
پندی . [ پ َ ] (اِ) درتاج المصادر بیهقی در معنی کلمه ٔ حجلان گوید: برجستن مرغ و پندی و شتر پی کرده در رفتن - انتهی . ظاهراً پندی زاغ و کلاغ باشد یا صورتی از پند بمعنی غلیواژ.
-
پندی
لغتنامه دهخدا
پندی . [ پ َ ] (ص ) منسوب به پند : پذیرند از تو شاهنشاه صاحب همه گفتارها بندی و پندی .سوزنی .
-
واژههای مشابه
-
راول پندی
لغتنامه دهخدا
راول پندی . [ وَ / وِ پ ِ ] (اِخ ) راول پیندی . پایتخت جدیدپاکستان . رجوع به راول پیندی در همین لغت نامه شود.
-
جستوجو در متن
-
preceptive
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیشگیری، پندی
-
عبرت
واژهنامه آزاد
پندی که از تجربۀ خود یا دیگران آموخته شود.
-
پندیات
لغتنامه دهخدا
پندیات .[ پ َ دی یا ] (اِ) ج ِ عربی ِ پندی (منسوب به پند).
-
پس افکنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) ‹پسافکند، پسفکند› [قدیمی] pas[']afkande ۱. پسافتاده.۲. اندوخته؛ ذخیره؛ پسانداز: ◻︎ هم به علم خودش بده پندی / که نداری جز این پسافکندی (اوحدی: ۵۴۳).
-
بازیچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bāziče ۱. هرچه با آن بازی کنند.۲. اسباببازی کودکان.۳. [قدیمی] غیر جدی؛ مزاح؛ شوخی: ◻︎ نگویند از سر بازیچه حرفی / کزآن پندی نگیرد صاحب هوش (سعدی: ۹۵).
-
آهن دلی
لغتنامه دهخدا
آهن دلی . [ هََ دِ ] (حامص مرکب ) قسوت . قساوَت . || شکیبائی بیش از حد : گفتم آهن دلی کنم چندی ندهم دل بهیچ دلبندی وآنکه را دیده بر دهان تو رفت هرگزش گوش نشنود پندی .سعدی .
-
حجلان
لغتنامه دهخدا
حجلان . [ ح َ ج َ ] (ع مص ) جهجهان رفتن زاغ . برجستن مرغ و پندی و شتر پی کرده در رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). || برجستن در رفتن به یک پای . لی لی کردن . || دیر نهادن پای برداشته را در رفتن . || خرامیدن .
-
مرزبندی
لغتنامه دهخدا
مرزبندی . [ م َ ب َ ] (حامص مرکب ) حاشیه بندی در باغ و باغچه و مزرعه . کردوبندی .- مرزبندی کردن ؛ حاشیه های برآمده بر قطعات زمین مزروع برآوردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). کرت پندی . کرت بندی . تقسیم کردن زمین زراعتی به قطعات کوچک .
-
پند
لغتنامه دهخدا
پند. [ پ َ ] (اِ) نشستگاه را گویند و به عربی مقعد خوانند. (برهان قاطع). دُبُر (پندی کنایه از امرد است ) : پند و نره ٔ حامدی آن کشته مفاجابر... نجوم آژخ بر خایه ٔ طب فنج .سیف اسفرنگ (از جهانگیری ).
-
پس افکند
لغتنامه دهخدا
پس افکند. [ پ َ اَ ک َ ] (ن مف مرکب ) پس اوگند. پس افگند.ذخیره . پس افتاده . پس انداز. اندوخته . مانید. یخنی :هم بعلم خودش بده پندی [ کذا ]که ندارد جز این پس افکندی . اوحدی .|| میراث . (برهان قاطع).