کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پند
/pand/
معنی
نصیحت؛ اندرز: ◻︎ پند گیر از مصائب دگران / تا نگیرند دیگران به تو پند (سعدی: ۱۸۷)، ◻︎ گرچه دانی که نشنوند بگوی / هرچه دانی ز نیکخواهی و پند (سعدی: ۱۵۷).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
اندرز، تذکیر، درس، رهنمون، رهنمود، عبرت، موعظه، نصیحت، وعظ
فعل
بن گذشته: پند گرفت
بن حال: پند گیر
دیکشنری
admonition, advice, counsel, exhortation, instruction, recommendation, tip
-
جستوجوی دقیق
-
پند
واژگان مترادف و متضاد
اندرز، تذکیر، درس، رهنمون، رهنمود، عبرت، موعظه، نصیحت، وعظ
-
پند
فرهنگ فارسی معین
(پَ) [ په . ] (اِ.) 1 - اندرز، نصیحت . 2 - عهد، پیمان .
-
پند
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - چاره ، تدبیر، بند، فند، مکر، حیله . 2 - فن کشتی گیری ، حیلة کشتی .
-
پند
فرهنگ فارسی معین
(پِ) (اِ.) مقعد، نشستنگاه ، دبر.
-
پند
لغتنامه دهخدا
پند. [ پ َ ] (اِ) آن است که به عربی نصیحت گویند. (برهان قاطع). اندرز. نُصح . وعظ. موعظت . موعظه . عبرت . (مهذب الاسماء). نُخیلة. وَصاة. ذِکری . ذکر. تذکیر. (منتهی الارب ). صلاح گوئی . تذکره : مرا به روی تو سوگند و صعب سوگندی که روی از تو نپیچم نه بشن...
-
پند
لغتنامه دهخدا
پند. [ پ َ ] (اِ) قسمتی است از تقسیمات باغستان (در قزوین ). فند. هر قطعه باغ انگور دارای پنجاه بوته ٔ رَز.
-
پند
لغتنامه دهخدا
پند. [ پ َ ] (اِ) نشستگاه را گویند و به عربی مقعد خوانند. (برهان قاطع). دُبُر (پندی کنایه از امرد است ) : پند و نره ٔ حامدی آن کشته مفاجابر... نجوم آژخ بر خایه ٔ طب فنج .سیف اسفرنگ (از جهانگیری ).
-
پند
لغتنامه دهخدا
پند. [ پ َ ] (اِخ ) نام کوهی در شمال یونان قدیم میان تسالی و اپیر، مخصوص اپولون و موزها . اکنون آن را آگرافا خوانند.
-
پند
لغتنامه دهخدا
پند. [ پ ُ ] (اِ) گلوله ٔ پنبه ٔ حلاجی کرده باشد. (برهان قاطع). گلوله ٔ پنبه ٔزده . پاغنده . غنده . (فرهنگ جهانگیری ). گاله . پنجش . پنجک . پندش . پنده . پندک . و رجوع به پاغنده شود. || برآمدگی روی شاخه ٔ درخت که مبدل به جوانه شود و آن را برای پیوند ...
-
پند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pand] pand نصیحت؛ اندرز: ◻︎ پند گیر از مصائب دگران / تا نگیرند دیگران به تو پند (سعدی: ۱۸۷)، ◻︎ گرچه دانی که نشنوند بگوی / هرچه دانی ز نیکخواهی و پند (سعدی: ۱۵۷).
-
پند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] pand = زغن: ◻︎ تا نبوَد چون همای فرخ کرگس / همچو نباشد به شبه باز خشین پند (فرخی: ۴۵۲).
-
پند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از انگلیسی: point] pond در چاپونشر، واحد ضخامت فاصلههایی که بین حروف گذاشته میشود، معادل یکچهلوهشتم کوادرات؛ پنت.
-
پند
دیکشنری فارسی به عربی
حکمة , شعار , غول , مبدا , مغزي , نصيحة
-
واژههای مشابه
-
پُنْد پُنْد
لهجه و گویش گنابادی
pondpond در گویش گنابادی یعنی جدا جدا ، قسمت قسمت ، غرفه غرفه