کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پنج پایک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پنج تیر
لغتنامه دهخدا
پنج تیر. [ پ َ ] (اِ مرکب ) نوعی تفنگ که پنج فشنگ خورد.
-
پنج تیغه
لغتنامه دهخدا
پنج تیغه . [ پ َ غ َ /غ ِ ] (اِ مرکب ) کارد و قلم تراش که پنج تیغه دارد.
-
پنج چوبه
لغتنامه دهخدا
پنج چوبه . [ پ َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) نوعی خیمه است . (آنندراج ).
-
پنج حس
لغتنامه دهخدا
پنج حس . [ پ َ ح ِس س ] (اِ مرکب ) پنج قوتهای دریافت و آن سمع است و بصر و شم و ذوق و لمس . حواس خمسه : کان دین را مایه ای همچون بدن را پنج حس لشکری مر ملک عز را چون نبی را چاریار. سنائی . || پنج قوه ٔ باطنی ، و آن عبارتست از حس مشترک و خیال و واهمه و...
-
پنج دانگ
لغتنامه دهخدا
پنج دانگ . [ پ َ ] (اِ مرکب ) نصف و ثلث . (زمخشری ).- پنج دانگ و نیم ؛ ثلثان و ربع. (زمخشری ).
-
پنج دری
لغتنامه دهخدا
پنج دری . [ پ َ دَ ] (ص نسبی ) اطاقی که پنج در یک سو (معمولاً رو بصحن ) دارد، و این نوع بنا سابقاً بیشتر معمول بوده .
-
پنج دستی
لغتنامه دهخدا
پنج دستی . [ پ َدَ ] (ص نسبی ) بازی ورق که پنج حریف با هم بازند.
-
پنج دعا
لغتنامه دهخدا
پنج دعا. [ پ َ دُ ] (اِ مرکب ) کنایه از پنج نماز است . (غیاث اللغات ). صلواة خمس : چار علم رکن مسلمانیت پنج دعا نوبت سلطانیت .نظامی .
-
پنج ده
لغتنامه دهخدا
پنج ده . [ پ َ دِه ْ ] (اِخ ) پنج دیه خمس قُری . در نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی (ص 159) آمده است : مروالرود از اقلیم چهارم است طولش ازجزایر خالدات ضر و عرض از خط استوا لوک از قصبات آن پنج دیه بوده که سلطان ملکشاه ساخت . دور باروش پنج هزار گام است و گرمسی...
-
پنج دهنه
لغتنامه دهخدا
پنج دهنه . [ پ َ دَ هََ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) دارای پنج دهانه . پنج چشمه (پل ).
-
پنج دهنه
لغتنامه دهخدا
پنج دهنه . [ پ َ دَ هََ ن َ / ن ِ ](اِخ ) نام موضعی است در پایان ولایت بحرآباد خراسان .(از حبیب السیر چ طهران جزو 3 از ج 3 ص 251 س آخر).
-
پنج دهی
لغتنامه دهخدا
پنج دهی . [ پ َ دِ ] (ص نسبی ) نسبت به پنج ده ، از اعمال مروالرود است و پنج دیهی و بنج دیهی و بنجدهی و فنجدیهی و بندهی نیز همان است . و نیز رجوع به پنج ده شود.
-
پنج دیه
لغتنامه دهخدا
پنج دیه . [ پ َ ] (اِخ ) پنج ده . از اعمال مروالرود: امیری بود بحدود مروالرود و پنج دیه و طالقان . (جهانگشای جوینی ). رجوع به پنج ده شود.
-
پنج دیهی
لغتنامه دهخدا
پنج دیهی . [ پ َ ] (ص نسبی ) از مردم پنج دیه . رجوع به پنج دهی شود.
-
پنج رستاق
لغتنامه دهخدا
پنج رستاق . [ پ َ رُ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای (بلوک ) کجور در مازندران و آن را پنجک رستاق نیز نامند. (سفرنامه ٔ مازندران و استرابادرابینو ص 30 و 109). و نیز رجوع به پنجک رستاق شود.