کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پنج دعا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پنج انگشت
لغتنامه دهخدا
پنج انگشت . [ پ َ اَ گ ُ ] (اِخ ) (کوه ...) کوهی در کردستان و ترکان آن را بش پرماق خوانند. سفیدرود از این کوه سرچشمه میگیرد. (نزهةالقلوب حمداﷲ مستوفی چ فرنگ ص 217).
-
پنج انگشت
لغتنامه دهخدا
پنج انگشت . [ پ َ اَ گ ُ ] (اِخ ) موضعی در حدود همدان ، نزدیک دینور و در آنجا سنجر در هشتم رجب 526 هَ . ق . لشکر خلیفه را مغلوب کرده و قراجه فرمانده ٔ آن سپاه را بکشت . و نیز رجوع به حبیب السیر چ طهران جزو 3 از ج 2 ص 116 س آخر شود. از پنج انگشت حدود ...
-
پنج انگشت
لغتنامه دهخدا
پنج انگشت . [ پ َ اَ گ ُ ] (اِخ ) نام موضعی نزدیک به مراغه ٔ آذربایجان . (برهان قاطع).
-
پنج باشه
لغتنامه دهخدا
پنج باشه . [پ َ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) شنگار. شنجار. خس ّالحمار.
-
پنج برگ
لغتنامه دهخدا
پنج برگ . [ پ َ ب َ ] (اِ مرکب ) بنطافیلون . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و نیز رجوع به پنج انگشت شود.
-
پنج بوخت
لغتنامه دهخدا
پنج بوخت . [ پ َ بُخْت ْ ] (اِ مرکب ) یک دسته از اسامی ایرانیان با کلمه ٔ بوخت ازفعل بوختن و بختن که در پهلوی بمعنی نجات دادن و رهانیدن است ترکیب شده است مثل سه بوخت (بُخت ) یعنی هومت هوخت هورشت (پندار نیک گفتار نیک کردار نیک ) نجات داد. پنج بوخت یعن...
-
پنج بوده
لغتنامه دهخدا
پنج بوده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) نصف عشر است زیراکه ده بوده عشر را گویند که ده یک باشد. (آنندراج ).
-
پنج بیچاره
لغتنامه دهخدا
پنج بیچاره . [ پ َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) خمسه ٔ متحیره را گویند یعنی زحل و مشتری و مریخ و زهره و عطارد. (برهان قاطع). کیوان و زاووش و بهرام و ناهید و تیر. پنجه ٔ بیچاره .
-
پنج بیشه
لغتنامه دهخدا
پنج بیشه . [ پ َ ش َ ] (اِخ ) موضعی در جنوب غربی آب گرم .
-
پنج پا
لغتنامه دهخدا
پنج پا. [ پ َ ] (اِ مرکب ) خرچنگ را گویند و آن جانوری است که در آب و در خشکی هر دو میباشد و به عربی سرطان خوانند. (برهان قاطع). جانور آبی که به فارسی خرچنگ و به عربی سرطان گویند. (غیاث اللغات ). پنج پایک . پنج پایه : جوقی لئیم و یک دو سه کژسیر، کوژسا...
-
پنج پایک
لغتنامه دهخدا
پنج پایک . [پ َ ی َ ] (اِ مرکب ) پنج پا. پنج پایه . خرچنگ . سرطان : غوک با پنج پایک دوستی داشت . (کلیله و دمنه ). || (اِخ ) برج سرطان . و نیز رجوع به پنج پایه شود.
-
پنج پایه
لغتنامه دهخدا
پنج پایه . [ پ َ ی َ / ی ِ ] (اِمرکب ) جانوری باشد دریائی برابر غوک ... و به عربی سرطان خوانند. (غیاث اللغات ). بمعنی پنج پایک است که سرطان باشد. (برهان قاطع). پنج پا. خرچنگ : هر که دزدی کنداز این گفتارپنج پایه است زشت و کج رفتار. سنائی . || (اِخ ) ن...
-
پنج پوشیده
لغتنامه دهخدا
پنج پوشیده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) پارسی خمسه ٔ محتجبه است و آن پنج علم است ، اول کیمیا دوم لیمیا سوم سیمیا چهارم ریمیا پنجم هیمیا. (آنندراج ).
-
پنج پهلو
لغتنامه دهخدا
پنج پهلو.[ پ َ پ َ ] (اِ مرکب ) صاحب پنج ضلع، ذو خمسة اضلاع .
-
پنج پیکر
لغتنامه دهخدا
پنج پیکر. [ پ َ پ َ ک َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای گرگان و بجای بش بوسقه برگزیده شده است . (فرهنگستان ).