کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پنجه مریم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پنجه باز
لغتنامه دهخدا
پنجه باز. [ پ َ ج َه ْ ] (اِمرکب ، ص مرکب ) بدرازی پنجاه باع و قلاّج : که خواند تخته ٔ عصیان تو که درنفتادزتخت پنجه پایه به چاه ِ پنجه باز.سوزنی .
-
پنجه باشی
لغتنامه دهخدا
پنجه باشی . [ پ َ ج َه ْ ] (اِ مرکب ) (از: پنجه ، پنجاه + باشی ترکی ، سر و رئیس ) رئیس پنجاه تن از سپاهیان . منصبی در نظام دوره ٔ قاجاریه .
-
پنجه بند
لغتنامه دهخدا
پنجه بند. [ پ ُ ج َ ب َ ] (اِ مرکب ) (از: پنجه ، پیشانی + بند) پیشانی بند. به زبان ماوراءالنهری .عصابه ای باشد که زنان بر پیشانی بندند : بپیچد دلم چون ز پنجه بتم گشاید به رغم دلم پنجه بند.عسجدی .
-
پنجه پایه
لغتنامه دهخدا
پنجه پایه . [ پ َ ج َه ْ ی َ/ ی ِ ] (اِ مرکب ) پنجاه پایه . پنجاه پله : بی بَدَل صدری ورای تو بَدل داند زدن تخت پنجه پایه بر اعدا به چاه شست باز. سوزنی .که خواند تخته ٔ عصیان تو که درنفتادز تخت پنجه پایه به چاه پنجه ٔ باز.سوزنی .
-
پنجه پرده
لغتنامه دهخدا
پنجه پرده . [ پ َ ج َ / ج ِ پ َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) که انگشتان پنجه با یکدیگر بوسیله ٔ غشائی پیوند دارد چنانکه در مرغابی و وزغ . || حیوان که انگشتان با غشائی بهم پیوسته دارد .
-
پنجه داران
لغتنامه دهخدا
پنجه داران . [ پ َ ج َ / ج ِ ] (اِ مرکب ) جانورانی که دارای پنجه اند. (از لغات فرهنگستان ، در معنی انگی کوله ). و این غلط است چه کلمه ٔ انگی کوله بمعنی ناخن ور و ذوالظﱡفر است نه صاحب پنجه .
-
پنجه ریخته
لغتنامه دهخدا
پنجه ریخته . [ پ َ ج َ / ج ِ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) پنجه ریزیده . که پنجه ٔ آن جدا شده و فروریخته باشد : مردانه من کزین سکو پنجه ریخته خرمن کنم بباد که در جاش آکنند. سوزنی .و «سکو» آلتی است که بدان خرمن به باد کنند.
-
پنجه عروس
لغتنامه دهخدا
پنجه عروس . [ پ َ ج َ / ج ِ ع َ ] (اِ مرکب ) نوعی خرما (در جیرفت ) و آن را لشت نیز نامند.
-
پنجه کش
لغتنامه دهخدا
پنجه کش . [ پ َ ج َ / ج ِ ک َ / ک ِ ](اِ مرکب ) نوعی نان برشته و نازک . قسمی نان گرده .
-
پنجه کلاغ
لغتنامه دهخدا
پنجه کلاغ . [ پ َ ج َ / ج ِ ک َ ] (اِ مرکب ) غازایاغی . سبزیی است صحرائی که در آشها کنند. رجوع به آطریلال شود. || قسمی دوختن . زینتی شبیه به پنجه .
-
پنجه کلاغی
لغتنامه دهخدا
پنجه کلاغی . [ پ َ ج َ / ج ِ ک َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) (نخل ...) نوعی نخل شامل درختانی باساقه های نسبةً کوتاه که سر آنها برگ دار است و چند نوع آن در مناطق حاره ٔ آسیا و استرالیا دیده میشود.
-
پنجه گربه
لغتنامه دهخدا
پنجه گربه . [ پ َ ج َ / ج ِ گ ُ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) بیدمشک را گویند و آن را گربه و گربه بید نیز خوانند. (برهان قاطع). و آن گلی است ... برنگ زرد مانند پنجه ٔ گربه . (آنندراج ). رنگ آن سبز پسته ای روشن است نه زرد. رجوع به بیدمشک شود.
-
پنجه هزار
لغتنامه دهخدا
پنجه هزار. [ پ َ ج َه ْ هََ / هَِ ] (عدد مرکب ، اِ مرکب ) پنجاه هزار. رجوع به شواهد پنجه شود.
-
خط پنجه
لغتنامه دهخدا
خط پنجه . [ خ َطْ طِ پ َ ج َ / ج ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطی که در درون کف دست از آن پنجه می باشد.
-
خوش پنجه
لغتنامه دهخدا
خوش پنجه .[ خوَش ْ / خُش ْ پ َ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ) ساززننده ٔ خوب . خوش انگشت . که در نواختن سازهای زهی مهارت دارد.