کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پنبه کاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پنبه زن
لغتنامه دهخدا
پنبه زن . [ پَم ْ ب َ / ب ِ زَ ] (نف مرکب ) پنبه بز. پنبه وز. بهینه . بهین . حلاّج . ندّاف . (دهار) : آن شنیدی که بود پنبه زنی مفلس و غلتبانْش خواند زنی .سنائی .
-
پنبه زنی
لغتنامه دهخدا
پنبه زنی . [ پَم ْ ب َ / ب ِ زَ ] (حامص مرکب ) عمل بیرون کردن پنبه از پنبه دانه . محلوج کردن پنبه . حلیج کردن پنبه . حِلاجت . تندیف . ندف .
-
پنبه فروش
لغتنامه دهخدا
پنبه فروش . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ف ُ ] (نف مرکب ) آنکه تجارت پنبه کند. قَطّان .
-
پنبه کار
لغتنامه دهخدا
پنبه کار. [ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) آنکه تخم پنبه در خاک کند برای کشت آن . آنکه بذر پنبه کارد.
-
پنبه وز
لغتنامه دهخدا
پنبه وز. [ پَم ْ ب َ / ب ِ وَ ] (نف مرکب ) پنبه زن . پنبه بز. حلاّج . نداف . (برهان قاطع) : سر انا الحق نبود در سر هر پنبه وزلایق حلاج بود مرتبه ٔ دار عشق .نزاری قهستانی (از جهانگیری ).
-
پهلوان پنبه
لغتنامه دهخدا
پهلوان پنبه . [ پ َ ل َ / ل ِ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) مسخره ای که تمام تن خود را به پنبه گیردو او با حلاجی که کمان در دست دارد برقص آیند و حلاج در میان رقص کم کم پهلوان را با زدن کمان عور و برهنه کند یعنی تمام پنبه های تن او را بر باد دهد و در ا...
-
چوب پنبه
لغتنامه دهخدا
چوب پنبه . [ پَم ْ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) چوب نرم و پنبه مانندی که سابقاً در روشن کردن چخماق استعمال میشدو اکنون از آن استوانه مانندی به اندازه های مختلف سازند و با آن در بطری و شیشه و غیره را مسدود سازند.(از فرهنگ نظام ). چوب درخت پخاس . (از ناظم ال...
-
پنبه ای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به پنبه) pambe'(y)i ۱. از جنس پنبه.۲. به شکل پنبه.
-
پنبه بز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹پنبهوز› [قدیمی] pambebaz پنبهزن.
-
پنبه تخم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) pambetoxm = پنبهدانه
-
پنبه دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) pambedāne دانههای پنبه که به مصرف خوراک دام میرسد و روغن آن برای طبخ غذا و نیز در صابونپزی به کار میرود؛ پنبهتخم.
-
پنبه درگوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pambedarguš ۱. [مجاز] ناشنوا.۲. سخنناشنو.
-
پنبه زار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pambezār زمینی که در آن پنبه کاشته باشند؛ کشتزار پنبه.
-
پنبه زن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) pambezan کسی که پنبه را با کمان میزند که از هم باز شود؛ حلاج؛ نداف؛ پنبهبز؛ پنبهوز.
-
پنبه زنی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) pambezani شغل و عمل پنبهزن.