کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پناه خسرو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پناه گاه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) جایی که برای حفظ جان و سلامتی به آن پناه برند، جای استوار، پناه جای .
-
جان پناه
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (اِمر.) 1 - پناه جان ، محافظ جان . 2 - موضعی از خاک که سرباز در پناه آن بتواند عملیات نظامی کند؛ پناهگاه .
-
جهان پناه
لغتنامه دهخدا
جهان پناه . [ ج َ هام ْ پ َ ] (ص مرکب ) پناه جهان . (آنندراج ) : شاها ملکا جهان پناهایک شاه نه بل هزار شاها. نظامی .شاه جهان پناه سایه ٔ کردگار.(گلستان ). شاهزاده را ببارگاه جهان پناه رسانید. (حبیب السیر).
-
جان پناه
لغتنامه دهخدا
جان پناه . [ جام ْ پ َ ] (اِ مرکب ) پناه جان . محافظ جان . آنچه جان را نگاهدارد : گفت هین اکنون چه میخواهی بخواه گفت فرما باد را ای جان پناه . مولوی . || (اصطلاح نظامی ) گودالی که هنگام تیراندازی در زمین کنند تا از آسیب گلوله ٔدشمن مصون باشند : ساخته...
-
جای پناه
لغتنامه دهخدا
جای پناه . [ ی ِ پ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جائی که در آن پناه برند. محل و مکان امن . (از فرهنگ شعوری ). سنگری که جلوی دشمن سازند.عُصَر. مُعتَصَر. عَقل . وَحَج . (منتهی الارب ). الملجَاء. المُلتَحَج . مَلحَج . (منتهی الارب ) : چو مانده ام بره جرم...
-
دست پناه
لغتنامه دهخدا
دست پناه . [ دَ پ َ ] (اِ مرکب ) آتشگیر. (آنندراج ). کلبتین و انبر. (ناظم الاطباء). || دستکش . (ناظم الاطباء): خِتاع ؛ دست پناهها. (منتهی الارب ).
-
دولت پناه
لغتنامه دهخدا
دولت پناه . [ دَ / دُو ل َ پ َ ] (ص مرکب ) پناه و ملجاء دولت و سلطنت . (ناظم الاطباء). که در پناه بخت و نعمت و اقبال است . که بخت و اقبال پشت و پناه اوست : که دولت پناها جوانبخت باش همه ساله با افسر و تخت باش . نظامی .یکی سوی دستور دولت پناه به چشم س...
-
رسالت پناه
لغتنامه دهخدا
رسالت پناه . [ رِ ل َ پ َ ] (اِخ ) یا حضرت رسالت پناه . لقب حضرت محمدبن عبداﷲ (ص ). (یادداشت مؤلف ). خاتم النبیین محمدبن عبداﷲ صلی اﷲ علیه و آله . (ناظم الاطباء).
-
رعیت پناه
لغتنامه دهخدا
رعیت پناه . [ رَ عی ی َ پ َ ] (ص مرکب ) که پناه رعیت باشد. که برای ملت و رعیت ملجاء و پناهگاه باشد : رعیت پناها دلت شاد بادبه سعیت مسلمانی آباد باد. سعدی .خردمند شاها رعیت پناهاکه مخصوص بادی به تأیید سرمد.سعدی .
-
فلک پناه
لغتنامه دهخدا
فلک پناه . [ ف َ ل َ پ َ ] (ص مرکب ) پادشاهی بزرگ مرتبه که آستان او پناهگاه فلک است . (فرهنگ فارسی معین ) : حضرت رفیع و درگاه فلک پناه ... (لباب الالباب ).
-
مهمل پناه
لغتنامه دهخدا
مهمل پناه . [ م ُ م َ پ َ ] (ص مرکب ) کنایه از جاهل است . (آنندراج ) : میزند هرکس دم از فطرت بود مهمل پناه وآنکه او می لافد از دانش بود کردن شعار.ملافوقی یزدی (از آنندراج ).
-
گیهان پناه
لغتنامه دهخدا
گیهان پناه . [ گ َ / گ ِ هام ْ پ َ ] (اِ مرکب ) پناه جهان . پشت و مظهر گیتی . حامی و پشتیبان جهان . || پادشاه بزرگ . || (اِخ ) خداوند. خدا.
-
مغفرت پناه
لغتنامه دهخدا
مغفرت پناه . [ م َ ف ِ رَ پ َ ] (ص مرکب ) آمرزیده و مرده ای که گناهان وی آمرزیده و بخشیده شده باشد. (ناظم الاطباء). آنکه در پناه بخشایش خدا قرار گرفته باشد : صاحبقران مغفرت پناه در فیروزکوه و حدود رستمدارحکومت می نمود. (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 3 ص ...
-
ملک پناه
لغتنامه دهخدا
ملک پناه . [ م ُ پ َ ] (ص مرکب ) آنکه کشور در پناه اوست . ملجاء ملک : یمین دولت ابوالقاسم آفتاب ملوک امین ملت محمود شاه ملک پناه .فرخی .
-
مملکت پناه
لغتنامه دهخدا
مملکت پناه . [ م َ ل َ / ل ِ ک َ پ َ ] (ص مرکب ) از القاب پادشاه است ، یعنی پشت و پناه اهالی مملکت . (ناظم الاطباء).