کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پناه جست (گرفت) به پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عالم پناه
لغتنامه دهخدا
عالم پناه . [ ل َ پ َ] (ص مرکب ) ملجاء و پناه جهانیان . (ناظم الاطباء).
-
شکسته پناه
لغتنامه دهخدا
شکسته پناه . [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ پ َ ] (ص مرکب ) کسی که در پیش گیرد ملجاء و پناه با خللی را. (ناظم الاطباء). که شکستگی پناهگاه دارد. || آنکه شکسته را پناه دهد و جبر خاطر او کند. (آنندراج ). پناه و ملجاء ناتوانان : سایه ٔ مهر تو شکسته پناه ذیل عفو تو ...
-
غفران پناه
لغتنامه دهخدا
غفران پناه . [ غ ُ پ َ ] (ص مرکب ) از القاب مردگان است ؛ یعنی مرحوم و مغفور. (از ناظم الاطباء). عنوانی است که قبل از بردن نام مرده آرند. مغفرت پناه .
-
ولایت پناه
لغتنامه دهخدا
ولایت پناه . [ وَ / وِ ی َ پ َ ] (ص مرکب ) حامی ولایت . پشت و یاور ولایت : مجملی از حال فرخنده مآل حضرت ولایت پناه . (حبیب السیر ج 3 جزو4 ص 223).
-
اسلام پناه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'eslāmpanāh حامی اسلام؛ آنکه دین اسلام و مسلمانان را حمایت کند؛ پشتوپناه مسلمانان.
-
بی پناه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bipanāh آنکه دوست و آشنا و پشتیبان ندارد؛ بیکس؛ بییاور.
-
گیتی پناه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gitipanāh ۱. پناهدهندۀ جهان.۲. [مجاز] پادشاه.
-
refuge 1
پناهجا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] گذرگاهی در وسط سوارهرو برای توقف ایمن عابر پیاده در هنگام عبور
-
bunker buster
پناهکوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] نوعی بمب که با نفود در اعماق زمین هدفهای مستحکم را نابود میکند
-
جان پناه
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (اِمر.) 1 - پناه جان ، محافظ جان . 2 - موضعی از خاک که سرباز در پناه آن بتواند عملیات نظامی کند؛ پناهگاه .
-
جهان پناه
لغتنامه دهخدا
جهان پناه . [ ج َ هام ْ پ َ ] (ص مرکب ) پناه جهان . (آنندراج ) : شاها ملکا جهان پناهایک شاه نه بل هزار شاها. نظامی .شاه جهان پناه سایه ٔ کردگار.(گلستان ). شاهزاده را ببارگاه جهان پناه رسانید. (حبیب السیر).
-
جان پناه
لغتنامه دهخدا
جان پناه . [ جام ْ پ َ ] (اِ مرکب ) پناه جان . محافظ جان . آنچه جان را نگاهدارد : گفت هین اکنون چه میخواهی بخواه گفت فرما باد را ای جان پناه . مولوی . || (اصطلاح نظامی ) گودالی که هنگام تیراندازی در زمین کنند تا از آسیب گلوله ٔدشمن مصون باشند : ساخته...
-
جای پناه
لغتنامه دهخدا
جای پناه . [ ی ِ پ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جائی که در آن پناه برند. محل و مکان امن . (از فرهنگ شعوری ). سنگری که جلوی دشمن سازند.عُصَر. مُعتَصَر. عَقل . وَحَج . (منتهی الارب ). الملجَاء. المُلتَحَج . مَلحَج . (منتهی الارب ) : چو مانده ام بره جرم...
-
دست پناه
لغتنامه دهخدا
دست پناه . [ دَ پ َ ] (اِ مرکب ) آتشگیر. (آنندراج ). کلبتین و انبر. (ناظم الاطباء). || دستکش . (ناظم الاطباء): خِتاع ؛ دست پناهها. (منتهی الارب ).
-
دین پناه
لغتنامه دهخدا
دین پناه . [ پ َ] (ص مرکب ) حامی دین . حمایت کننده ٔ دین : که فرموده بد یوسف دین پناه که کس را سوی شهر ندهند راه . شمسی (یوسف و زلیخا).بفرمود پس یوسف دین پناه بجا آوریدند فرمان شاه . شمسی (یوسف و زلیخا).شه دادگر داور دین پناه چو دانست کاورد زنگی سپاه...