کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پناه بردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مملکت پناه
لغتنامه دهخدا
مملکت پناه . [ م َ ل َ / ل ِ ک َ پ َ ] (ص مرکب ) از القاب پادشاه است ، یعنی پشت و پناه اهالی مملکت . (ناظم الاطباء).
-
اسلام پناه
لغتنامه دهخدا
اسلام پناه . [ اِ پ َ ] (ص مرکب ) که اسلام را حمایت کند. مجیرالاسلام : ای درگه اسلام پناه تو گشاده بر روی زمین روزنه ٔ جان و درِ دل .حافظ.
-
الهی پناه
لغتنامه دهخدا
الهی پناه . [ اِ لا پ َ ] (ص مرکب ) کسی که عالم علم حکمت الهی باشد، و الهی نام فنی است از سه فن حکمت یعنی طبیعی ، ریاضی و الهی . (از غیاث اللغات ) : ز فرزانگان الهی پناه صد و سیزده بود با او براه . نظامی (از آنندراج ).و رجوع به «الهی » و «الهیات » و ...
-
الفت پناه
لغتنامه دهخدا
الفت پناه . [ اُ ف َ پ َ ] (ص مرکب ) الفت دهنده . الفت آموز.
-
پناه آوردن
لغتنامه دهخدا
پناه آوردن . [ پ َ وَ دَ ](مص مرکب ) پناهیدن . التجاء. ملتجی شدن : بیش از این از من نمی آید که آوردم پناه از تف دوزخ بخاک آستان این جناب . مفید بلخی .تَعَفﱡق ؛ پناه آوردن بکسی . (منتهی الارب ).
-
پناه جان
لغتنامه دهخدا
پناه جان . [ پ َ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تقیه باشد. (حاشیه ٔ مثنوی چ علاءالدوله ) : گفت ترسایان پناه جان کننددین خود رااز ملک پنهان کنند.مولوی .
-
پناه داشتن
لغتنامه دهخدا
پناه داشتن . [ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) ملجاء داشتن : کسی کو ز جاهت ندارد پناه کسی کو ز عدلت ندارد سپرچو جسمی بود کش نباشد روان چو چشمی بود کش نباشد بصر.امیر معزی .
-
پناه گرفتن
لغتنامه دهخدا
پناه گرفتن . [ پ َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) التجاء. (منتهی الارب ). لَجاء. (دهار). ملجاء. (صراح اللغة). عوذ. عیاذ. معاذ. معاذة. لوذ. لیاذ (تاج المصادر). تعوّذ. استعاذه . عصر. اعتصار. لوث . (منتهی الارب ) : بدیوار ویران که گیرد پناه . اسدی .و اگر خردمن...
-
پناه یافتن
لغتنامه دهخدا
پناه یافتن . [ پ َ ت َ ] (مص مرکب ) ملجاء یافتن : از همتش اتابک و سلطان پناه یافت کو داشت هر دو را به پناه یک اهتمام .خاقانی .
-
پناه آباد
لغتنامه دهخدا
پناه آباد. [ پ َ ] (اِ) نام سکه ای که رئیس ایل جوانشیر در پناه آباد (یعنی قلعه ٔ شوشی ) ضرب کرد و به اسم پناه آبادی و سپس پناه آباد و پناه بادو پناباد مشهور شد و آن از نقره است و نیم قران یعنی ده شاهی ارزش دارد. رجوع به ابراهیم خلیل خان شود.
-
پناه باد
لغتنامه دهخدا
پناه باد. [ پ َ ] (اِ) رجوع به پناه آباد شود.
-
پناه جای
لغتنامه دهخدا
پناه جای . [ پ َ ] (اِ مرکب ) پناه گاه .جای استوار. ملجاء. مأمن . ملاذ. مِلوذَة. حرز. شنصیر. مناص . مجعم . وَزَر. محجاء. ضبع. مَلحَص . سِحن . ملاز. مَثمل . مفازه . مَلحج . لجاء. ملیز. مَعقِل . مفزع . مفزعة. مَأوی . مأواة. عوذ. عواذ. عیاذ. معاذ. مَ...
-
پناه خان
لغتنامه دهخدا
پناه خان . [ پ َ ] (اِخ ) قلِّه بری . او ابراهیم خان برادرزاده ٔ نادرشاه را در محلی موسوم به قله بر، از توابع خمسه گرفتار کرد و ابراهیم خان به امر شاهرخشاه پسر رضاقلی میرزا افشار کشته شد. (مجمل التواریخ تألیف ابوالحسن گلستانه حواشی ص 296).
-
پناه خان
لغتنامه دهخدا
پناه خان . [ پ َ ] (اِخ ) یکی ازسران طایفه ٔ جوانشیر، او قلعه ٔ شوشی را بنا کرده و پناه آباد نام نهاد. کریم خان زند هنگام عزیمت عراق اورا با دیگر امرا با کوچ و بنه در رکاب خویش به عراق آورد. (مجمل التواریخ تألیف ابوالحسن گلستانه حواشی ص 341). رجوع ب...
-
پناه خسرو
لغتنامه دهخدا
پناه خسرو. [ پ َ خ ُ رُو ] (اِخ ) رجوع به پناخسرو و فناخسرو شود.