کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پلیدزبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پلیدزبان
/palidzabān/
معنی
آنکه به بد گفتن و دشنام دادن خو گرفته؛ بدزبان؛ ناسزاگو.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پلیدزبان
لغتنامه دهخدا
پلیدزبان . [ پ َ زَ ] (ص مرکب ) آنکه به بد گفتن از مردمان خوی گرفته . آنکه دشنام بسیار گوید. آنکه عادت به دشنام و بدگوئی دارد. بدزبان . ناسزاگوی . زشت گوی . بددهن . فحاش . بذی اللسان : پس مردی برخاست و گفت من دروغزن و پلیدزبانم دعا کن تا خدای تعالی ا...
-
پلیدزبان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] palidzabān آنکه به بد گفتن و دشنام دادن خو گرفته؛ بدزبان؛ ناسزاگو.
-
جستوجو در متن
-
ذعمطة
لغتنامه دهخدا
ذعمطة. [ ذَ م َ طَ ] (ع ص ) زن پلیدزبان .
-
ذرعم
لغتنامه دهخدا
ذرعم . [ ذِ ع ِ ] (ع ص ) هیچکاره ٔ پلیدزبان . (منتهی الارب ).
-
ضباضب
لغتنامه دهخدا
ضباضب . [ ض ُ ض ِ ] (ع ص ) دلیر پلیدزبان : رجل ضُباضب ؛ مردتوانا و قوی کوتاه بالا. پلیدزبان فربه . مرد چالاک توانا. (منتهی الارب ). مرد کوتاه فربه . (مهذب الاسماء).
-
شنغیر
لغتنامه دهخدا
شنغیر. [ ش ِ ] (ع ص ) بدخوی پلیدزبان .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شهوت پرست . || گستاخ و بی حیا. (ناظم الاطباء).
-
همری
لغتنامه دهخدا
همری . [ هََ را ] (ع ص ) زن بابانگ وفریاد درشت آواز پلیدزبان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
جلاعت
لغتنامه دهخدا
جلاعت . [ ج َ ع َ ] (ع مص ) پلیدزبان و بیشرم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به جلاعة شود.
-
جلاعة
لغتنامه دهخدا
جلاعة.[ ج َ ع َ ] (ع مص ) پلیدزبان شدن . بیشرم شدن . نشرم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به جلاعت و جلوع شود.
-
سعواء
لغتنامه دهخدا
سعواء. [ س ِع ْ ] (ع ص ، اِ) زن پلیدزبان بیرون آینده از شوی بفدا. (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ).
-
استسعال
لغتنامه دهخدا
استسعال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استسعال مراءة؛ مانند غول شدن زن ، یعنی بسیاربانگ و پلیدزبان گردیدن او. (از منتهی الارب ).
-
جربانة
لغتنامه دهخدا
جربانة. [ ج ِ رِب ْ با ن َ ] (ع ص ) زن بسیارفریاد پلیدزبان . (منتهی الارب ).
-
شهدارة
لغتنامه دهخدا
شهدارة. [ ش ِ رَ ] (ع ص ) پلیدزبان سخن چین و پلیدکار که میان مردم فساد انگیزد. || کوتاه بالا درشت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
شنظیرة
لغتنامه دهخدا
شنظیرة. [ ش ِ رَ ] (ع اِ) کرانه ٔ کوه . || (ص ) بدخوی پلیدزبان . (منتهی الارب ). بدخوی . فحاش . (از اقرب الموارد). || گنگلاج و کودن . (از اقرب الموارد).