کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پلید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پلید
/palid/
معنی
۱. ناپاک؛ آلوده؛ نجس: ◻︎ منشین با بدان که صحبت بد / گرچه پاکی تو را پلید کند (سنائی۲: ۶۱۹).
۲. چرکین؛ فژاک؛ فژاگن؛ فژاگین.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آلوده، بد، پلشت، چرکآلود، چرکین، خبیث، کثیف، ملوث، نجس
۲. تبهکار، خبیث، بدکار، شریر، فاسد، ناپاک ≠ پاک
دیکشنری
caitiff, filthy, grubby, unclean
-
جستوجوی دقیق
-
پلید
واژگان مترادف و متضاد
۱. آلوده، بد، پلشت، چرکآلود، چرکین، خبیث، کثیف، ملوث، نجس ۲. تبهکار، خبیث، بدکار، شریر، فاسد، ناپاک ≠ پاک
-
پلید
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (ص .) 1 - ناپاک ، نجس . 2 - بدکار.
-
پلید
لغتنامه دهخدا
پلید. [ پ َ ] (ص ) ناپاک . شوخ . شوخگن . شوخگین . چرک . چرکین . پلشت . فزاک . فژاک . فژاکن . فژاکین . فژکن . فژه . فژغند. فژغنده . فژکنده . فرخج . گست . (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). پلیت .(آنندراج ). وسخ . قَذِر. ساطن . کرّزی . طَفِس . ...
-
پلید
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پلیت› palid ۱. ناپاک؛ آلوده؛ نجس: ◻︎ منشین با بدان که صحبت بد / گرچه پاکی تو را پلید کند (سنائی۲: ۶۱۹).۲. چرکین؛ فژاک؛ فژاگن؛ فژاگین.
-
پلید
دیکشنری فارسی به عربی
خطا , قذر , مقية
-
واژههای مشابه
-
پلید زادگی
لغتنامه دهخدا
پلید زادگی . [ پ َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) ناپاکزادگی : اندر پلیدزادگی و پاک زادگی تو چغز حوض گلخن و من شیم کوثرم .سوزنی .
-
پلید شدن
لغتنامه دهخدا
پلید شدن . [ پ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پلید گردیدن . ناپاک شدن . شوخگن شدن . چرک شدن . پلشت شدن . رجس . (تاج المصادر بیهقی ). قذر. (تاج المصادر). قذارت . (منتهی الارب ). رجاست . نجس شدن . (تاج المصادر). نجاست . تنجس . (زوزنی ) (منتهی الارب ). خباثت . (...
-
پلید کردن
لغتنامه دهخدا
پلید کردن . [ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آلوده و ناپاک کردن . شوخگن کردن . چرک کردن . نجس کردن . انجاس . تنجیس . (دهار). اخباث . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ).
-
روح پلید
دیکشنری فارسی به عربی
شرير , شيطان
-
دارای روح پلید
دیکشنری فارسی به عربی
متعصب
-
پَلید و پَلشت
فرهنگ گنجواژه
نجس.
-
جستوجو در متن
-
خفریق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب، مٲخوذ از فارسی: خفرگ] ‹خفرق› [قدیمی] xafriq پلید.
-
paulinity
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پلید بودن