کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پلت کوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پلت کوه
لغتنامه دهخدا
پلت کوه . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) نام یکی از دیه های کلاررستاق . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 108).
-
واژههای مشابه
-
پِلِتْ
لهجه و گویش گنابادی
pelet در گویش گنابادی یعنی محتویات ، آنچه درون چیزی است ، داشته ها ، این واژه معمولا به صورت مکمل واژه خلط و پلت به کار میرود.
-
که پلت
لغتنامه دهخدا
که پلت . [ک ُه ْ پ ُ ل ُ ] (اِ) کرب . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از گونه های درخت افرا. رجوع به کرب شود.
-
سیاه پلت
لغتنامه دهخدا
سیاه پلت . [ پ َ ل َ ](اِ مرکب ) نام درختی است که این گونه [ درخت افرا ]در جنگلهای کرانه ٔ دریای مازندران از آستارا تا مینودشت در همه ارتفاعات یافت میشود. آنرا در گیلان پلت ،بلس و سیاه پلت ، در کوهپایه ٔ گیلان پلاس ، در آستارا گندلاش ، در طوالش بستام...
-
پلت کلا
لغتنامه دهخدا
پلت کلا. [ پ َ ل َ ک َ ] (اِخ ) نام دیهی در تنکابن . و بدانجا درختان مرکبات بسیار است . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 24 و 106).
-
پلت کلادنباله
لغتنامه دهخدا
پلت کلادنباله . [ پ َ ل َ ک َ دُم ْ ل َ ] (اِخ ) نام رودی کوچک در مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 6).
-
جستوجو در متن
-
کوه
لغتنامه دهخدا
کوه . (اِ) معروف است و عربان جبل خوانند. (برهان ). ترجمه ٔ جبل . (آنندراج ). هر برآمدگی کلان و مرتفعی در سطح زمین خواه از خاک باشد و یا سنگ و به تازی جبل گویند. (ناظم الاطباء). پهلوی «کف » (کوه ، قله ٔ کوه )، ایرانی باستان «کئوفه » (کوه )، اوستا «کئو...
-
لنگرود
لغتنامه دهخدا
لنگرود. [ ل َ گ َ ] (اِخ ) نام شهری کنار راه رامسر به لاهیجان میان کیاکلا و دیوشل ، واقع در 539900گزی تهران ، دارای پستخانه و تلگرافخانه . شهر کوچک لنگرود در 14هزارگزی لاهیجان و 13هزارگزی رودسر واقع شده است و مختصات جغرافیائی آن به شرح زیر است : طول ...
-
شکار
لغتنامه دهخدا
شکار. [ ش ِ ] (اِ)قصد کشتن آدمی مر حیوانی را. (آنندراج ) (غیاث ). صیدکردن حیوانی را. (از یادداشت مؤلف ). صید. قنز. قبض . (منتهی الارب ). وعد. (از المنجد): اصطیاد؛ شکار کردن چیزی را. (منتهی الارب ). موضوع شکار در جهان امروز دارای اهمیت زیاد است و به ...