کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پفک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پفک
/pofak/
معنی
۱. پفزده؛ پفکرده.
۲. (اسم) ورم کوچک.
۳. (اسم) نوعی شیرینی سبکوزن و مخروطیشکل که با شکر و سفیدۀ تخممرغ درست میکنند؛ پفکی.
۴. (اسم) ‹تفک› [قدیمی] تفنگ بادی.
۵. (اسم) [قدیمی] نی یا چوب میانتهی که با آن مهره یا گلولۀ گلی پرتاب کنند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پفک
فرهنگ فارسی معین
(پُ فَ) (اِمصغ .) 1 - پف کرده ، ورم کوچک . 2 - نوعی تنقلات که با تخم مرغ و مواد دیگر سازند. 3 - نی ای است که مهرهای گلی خشک شده را با دمیدن از آن پرتاب کنند.
-
پفک
لغتنامه دهخدا
پفک .[ پ ُ ف َ ] (اِ مصغر) آلتی از نی یا چوب میان کاواک که کودکان بدان با گلوله های گلین گنجشک شکار کنند. لوله ای که کودکان مهره ٔ گلین در آن نهاده و بفشار دم و نفس مهره را جهانده و گاه بدان گنجشک شکار کنند. چوب میان کاواک یا نی که کودکان مهره و گلول...
-
پفک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pofak ۱. پفزده؛ پفکرده.۲. (اسم) ورم کوچک.۳. (اسم) نوعی شیرینی سبکوزن و مخروطیشکل که با شکر و سفیدۀ تخممرغ درست میکنند؛ پفکی.۴. (اسم) ‹تفک› [قدیمی] تفنگ بادی.۵. (اسم) [قدیمی] نی یا چوب میانتهی که با آن مهره یا گلولۀ گلی پرتاب کنند.
-
واژههای مشابه
-
پُفک،پفکی
لهجه و گویش تهرانی
پوک ،باد کرده،چاق،بی بُنیه،بی زور
-
جستوجو در متن
-
stalked puffball
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پفک برقی
-
tufted puffin
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پفک خاردار
-
blowguns
دیکشنری انگلیسی به فارسی
blowguns، تفنگ بادی، پفک
-
باذینه
لغتنامه دهخدا
باذینه . [ ن َ ] (اِ) نوعی از حلویات . (تاج العروس ). شاید پفک یا نوعی از آن باشد.
-
puff paste
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خمیر پف، خمیر پف دار، ادم توخالی، نان شیرینی پف کرده، ادم پفکی، پفک
-
نیمور
لغتنامه دهخدا
نیمور.[ ن َ / ن ِ / نی ] (اِ) خرزه . (صحاح الفرس ) (اوبهی ). قضیب . (رشیدی ). آلت تناسل . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج ). ایر. (فرهنگ خطی ). ذکر. عمود. آلت رجولیت : من این نیمور خود را وقف کردم علی صبیانکم یا ایهاالناس . سوزنی (از او...
-
خازه
لغتنامه دهخدا
خازه . [ زَ / زِ ] (ص ، اِ) گِل سرشته و خمیر کرده را گویند. (آنندراج ). سرشته و خمیر کرده گویند عموماً و گلابه و گلی که بر دیوارها مالند خصوصاً. (برهان قاطع) (فرهنگ سروری ) (غیاث اللغة). گل سرشته به جهت دیوار و غیره و هر چیز سرشته و خمیر کرده . (فرهن...
-
تفک
لغتنامه دهخدا
تفک . [ ت ُ ف َ ] (اِ مرکب ) چوبی باشد میان تهی به درازی نیزه که گلوله ای ازگل ساخته در آن نهند و پف کنند تا بزور نفس ، آن بیرون آید و جانور کوچک مانند گنجشک به آن زنند و بندق را بمشابهت آن تفک گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از برهان ) (...
-
شیرینی
لغتنامه دهخدا
شیرینی . (ص نسبی ، اِ مرکب )هر چیز شیرین . هر چیز که مزه ٔ قند و نبات دهد و حلاوت داشته باشد. (یادداشت مؤلف ). || آنچه پزند و سازند از خوردنیهای شیرین . خوردنیهای گوناگون که از شکر و عسل و قند ممزوج با دیگر چیزها سازند. آنچه قناد پزد از اقسام خوردنی...