کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پشمک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پشمک
/pašmak/
معنی
نوعی شیرینی، به شکل تارهای سفید دراز شبیه پشم، که از شکر درست میکنند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
candy-floss, spun sugar
-
جستوجوی دقیق
-
پشمک
فرهنگ فارسی معین
(پَ مَ) (اِمصغ .) نوعی شیرینی از شکر و روغن بو داده که به شکل تارهای سفید و دراز شبیه پشم درست کنند.
-
پشمک
لغتنامه دهخدا
پشمک . [ پ َ م َ ] (اِ مصغر) مصغر پشم . || حلوائی است مشهور. (برهان قاطع). قسمی شیرینی . حلوائی که با کثرت ورزش و کشش چون موی و پشم سازند. نوعی حلوا یعنی شیرینی که بتارهای سپید از هم جدا باشد : میکشد کشکک بچربی هر زمان مشتاق رامی برد پشمک بشیرینی دل ...
-
پشمک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pašmak نوعی شیرینی، به شکل تارهای سفید دراز شبیه پشم، که از شکر درست میکنند.
-
جستوجو در متن
-
candyfloss
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پشمک
-
cotton candy
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پشمک
-
زشک
واژهنامه آزاد
پشمک
-
پشمکی
لغتنامه دهخدا
پشمکی . [ پ َ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به پشمک . || پشمک فروش . || سَبُک از حیث وزن .
-
شاربین
لغتنامه دهخدا
شاربین . [ رِ ب َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ شارب . دو بروت : گفتم او لحیه ای داشت از حلوای پشمک که دست و شانه ٔ لحم و چرب و سرخ در آن کم بود، گفتند محاسن یقه ٔ سمور و شاربین قندس تراچه شده است . (دیوان البسه ٔ مولانا نظام قاری ص 132). رجوع به شارب شود.
-
شکرپنیر
لغتنامه دهخدا
شکرپنیر. [ ش َ ک َ پ َ ] (اِ مرکب ) حلوایی که از شکر و آرد گندم به شکل مکعب میسازند.(ناظم الاطباء). گونه ای نقل به شکل آب نباتهای درشت وتقریباً چهارگوش و مکعب شکل که با مواد معطر از قبیل زنجبیل و وانیل خوشبو و مطبوع شده باشد و در شب های عزاداری بصورت...
-
پای بست
لغتنامه دهخدا
پای بست . [ ب َ ] (ن مف مرکب ) گرفتار. پای بسته . مقید. اسیر محبت . (برهان ) : بعد از اعلام احوال آن جماعت که پای بست دام فعل خویش گشته بودند. (جهانگشای جوینی ).گشاده ره پیل تا در شکست از ایشان نگردد سپه پای بست . اسدی .هر که او پای بست روی تو شدپشت ...
-
حلوا
لغتنامه دهخدا
حلوا. [ ح َ ] (ع اِ) نوعی از شیرینی . شیرینی . (مهذب الاسماء). هر چیز شیرین . حلاوی . (از مهذب الاسماء) (غیاث ). ابوناجع. (از دهار). ابوطیب . حلوای سفید. حلوای خانگی . آفروشه . خبیص . (زمخشری ). چیزی که از شیرینی ساخته باشند و حلوای سوهان و حلوای مغز...
-
زبان بره
لغتنامه دهخدا
زبان بره . [ زَ ب َرْ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) گیاهی است که برگ آن بزبان بره شبیه است و به عربی لسان الحمل گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). گیاهی است که اطلاق شکم بازدارد و آنرا چرغول و چرغون و خرگوشک و خرغون نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). گیاهی است که آنر...
-
اک
لغتنامه دهخدا
اک . [ اَ / َ-َک ْ ] (پسوند) اک ، یعنی کاف ماقبل مفتوح که معمولاً به کلمه ملحق شود بصورت «ک » تنهادر فارسی علامت تصغیر است : پسرک . درختک . دخترک . مردمک . جوانک . رودک . بابک . (یادداشت مؤلف ) : فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای گویی از یارک بدمهراست ا...
-
شیرینی
لغتنامه دهخدا
شیرینی . (ص نسبی ، اِ مرکب )هر چیز شیرین . هر چیز که مزه ٔ قند و نبات دهد و حلاوت داشته باشد. (یادداشت مؤلف ). || آنچه پزند و سازند از خوردنیهای شیرین . خوردنیهای گوناگون که از شکر و عسل و قند ممزوج با دیگر چیزها سازند. آنچه قناد پزد از اقسام خوردنی...