کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پشتوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پشتوان
/poštvān/
معنی
۱. پشتیبان؛ پشتوپناه.
۲. تکیهگاه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
prop
-
جستوجوی دقیق
-
پشتوان
فرهنگ فارسی معین
(پُ) (ص مر.) نک پشتیبان .
-
پشتوان
لغتنامه دهخدا
پشتوان . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) بمعنی پشتیبان باشد و آن چوبی است که بجهت استحکام دیوار یکسر آنرا بدیوار و سر دیگر آنرا بر زمین نصب کنند... (برهان قاطع). پشتیوان . پشتبان . شمع (اصطلاح بنائی ). هر بنائی که برای استحکام بنائی دیگر، بدو پیوندند چنانکه برای ...
-
پشتوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پشتیوان› [قدیمی، مجاز] poštvān ۱. پشتیبان؛ پشتوپناه.۲. تکیهگاه.
-
پشتوان
واژهنامه آزاد
به معنی ستون (پشتیبانی)
-
جستوجو در متن
-
پشتوانه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اعتبار، تضمین ۲. پشتیبان، پشتوان، پشتیوان، تکیهگاه، ظهیر ۳. حامی، مددکار، معین، یار، یاور
-
لزاز
لغتنامه دهخدا
لزاز. [ ل ِ ] (ع اِ) پشتوان در. (منتهی الارب ). چوپ که پس در افکنند. ج ، لزز. (مهذب الاسماء). || سریش . گویند فلان لِزازُ خصم ؛ یعنی سریش خصم است . || (اِخ ) نام مردی . (منتهی الارب ).
-
پشتوار
لغتنامه دهخدا
پشتوار. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پشتیبان باشد. (فرهنگ جهانگیری ). پشتدار. پشتوان . یاریگر : نه مار را مدد و پشتوار موسی ساخت نه لحظه لحظه زعین جفا وفا سازد.مولوی (از فرهنگ جهانگیری ).
-
پشتیوان
لغتنامه دهخدا
پشتیوان . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) چوبی که بر دیوار نصب کنند بجهت استحکام . (برهان قاطع). پشتیبان . پشتوان . پشتبان : لَزَز؛ پشتیوان در. (منتهی الارب ). لزاز؛ پشتیوان در. (منتهی الارب ). تکیه گاه : که پشتیوان و پشت روزگاری . نظامی .|| یار. یاریگر. مددکار. ...
-
پشتیبان
لغتنامه دهخدا
پشتیبان . [ پ ُ ] (اِ مرکب ) چوبی که بجهت استحکام بر دیوار نصب کنند. (برهان قاطع). بنائی که برای حفظ بنائی دیگر سازند : چه غم دیوار امت را که باشد چون تو پشتیبان چه باک از موج بحر آنرا که باشد نوح کشتیبان . (گلستان ).هرچه از دلها کنی تعمیر پشتیبان تس...
-
پشتدار
لغتنامه دهخدا
پشتدار. [ پ ُ ] (نف مرکب ) پشتوان . پشتیبان . پشت و پناه . یاریگر. مددکار. پشتوار : ور همی بیند چرا نبود دلیرپشتدار و جان سپار و چشم سیر. مولوی .نه مار را مدد و پشت دار موسی خواست نه لحظه لحظه ز عین جفا وفا سازد. مولوی (از رشیدی ) (از فرهنگ شعوری ).|...
-
حامی
لغتنامه دهخدا
حامی . (ع ص ، اِ) نعت فاعلی از حمایت . حمایت کننده بعنایت و کرم . نگاه دارنده بعنایت و کرم . دفاع کننده . زینهاردهنده . زنهاردار. پشتیبان . پشت و پناه . پشتوان . هوادار. طرفدار. وشکرده . مدافع. دفاع کننده از کسی . آنکه دفع کند از کسی . ج ، حماة. (منت...
-
حطام
لغتنامه دهخدا
حطام . [ ح ُ ] (ع اِ)ریزه و شکسته ٔ هر چیزی خشک . (منتهی الارب ). گیاه خشک . ریزه ٔ کاه خرد شکسته شده . و ریزه ٔ گیاه و جز آن و ریزه ٔ هر چیز. (غیاث ). شکسته و ریزه ٔ گیاه و جز آن . (مهذب الاسماء). خرده و شکسته و پوسیده و ریزیده شده .قال اﷲ : ثم یکون...
-
پوسیده
لغتنامه دهخدا
پوسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) متخلخل و سبک شده از طول زمان یا علتی دیگر. رمیم . نخر. نخرة. پوده . بالی . بالیة. رمة. ریزیده . رث .سوداء. چرّیده . (در تداول مردم قزوین ) : زآنهمه وعده ٔ نیکو ز چه خورسند شدی ای خردمند بدین نعمت پوسیده ٔ غاب . ناصرخسرو.ت...
-
رفعت
لغتنامه دهخدا
رفعت . [ رِ ع َ ] (ع اِمص ) یارَفعَت . بلندی و ارتفاع و افراشتگی . (ناظم الاطباء).بلندی . (غیاث اللغات ) (دهار). بلندی . سمو. سموخ . علاء. (یادداشت مؤلف ). رفعت که اغلب به فتح «راء» تلفظمی شود به کسر است . (نشریه ٔ دانشکده ٔ ادبیات تبریز سال اول شما...