کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پشت
/pošt/
معنی
۱. بیرون چیزی و بالای چیزی.
۲. عقب؛ دنبال.
۳. یک روی کاغذ یا سند که نوشته نشده باشد.
۴. قسمت عقب تن انسان از شانه تا کمر.
۵. بالای دوش حیوان از نزدیکی گردن تا دُم.
۶. یار؛ یاور؛ پناه.
〈 پشت پا: [مقابلِ کف پا]
۱. عقب پا؛ پس پا.
۲. روی پا.
۳. (ورزش) در کشتی، فنی که برای زمین زدن حریف به کار میرود و پا را پشت پای او میگذارند و او را به عقب میرانند.
〈 پشت پا زدن: [مجاز] ترک کردن؛ اعراض کردن؛ رو گرداندن؛ رد کردن و ترک گفتن چیزی: ◻︎ غایت آرزو چو دست نداد / پشت پایی زدم بیاسودم (ابنیمین: ۴۷۶).
〈 پشت پرده:
۱. پس پرده.
۲. [مجاز] آنچه پنهانی و دور از چشم دیگران صورت میگیرد.
〈 پشت دادن: (مصدر لازم) = 〈 پشت کردن
〈 پشتدوتا: [قدیمی] پشتخمیده.
〈 پشت سر:
۱. عقب سر؛ پس سر.
۲. پشت گردن.
۳. در پی.
〈 پشت سرهم: یکی پس از دیگری؛ پیدرپی؛ پیاپی.
〈 پشت کردن: (مصدر لازم)
۱. تکیه دادن به چیزی.
۲. برگشتن؛ رو گردانیدن.
۳. پشت به میدان جنگ کردن و گریختن از پیش دشمن.
〈 پشت نمودن: (مصدر لازم) = 〈 پشت کردن
〈 پشتوپناه: [مجاز]
۱. پشتیبان؛ حامی.
۲. مددکار؛ یارویاور.
۳. نگهبان.
〈 پشتورو: ‹پشتوروی›
۱. آستر و رویه.
۲. (قید) وارونه؛ واژگونه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پس، خلف، ظهر، عقب، ورا
۲. بیرون، خارج
۳. آنسو
۴. اولاد، تبار، تخمه، دودمان
۵. پشتیبان، حامی، کمک، معین، ملاذ، ملجا، یار، یاور
۶. امرد، کونی، مخنث، مفعول، ملوط، هیز
۷. پی، دنبال ≠ جلو، رو
فعل
بن گذشته: پشت کرد
بن حال: پشت کن
دیکشنری
back, backside, hind, rear, reverse
-
جستوجوی دقیق
-
پشت
واژگان مترادف و متضاد
۱. پس، خلف، ظهر، عقب، ورا ۲. بیرون، خارج ۳. آنسو ۴. اولاد، تبار، تخمه، دودمان ۵. پشتیبان، حامی، کمک، معین، ملاذ، ملجا، یار، یاور ۶. امرد، کونی، مخنث، مفعول، ملوط، هیز ۷. پی، دنبال ≠ جلو، رو
-
back 1
پشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] رویۀ خارجی کمان که کمانگیر در هنگام تیراندازی آن را نمیبیند متـ . پشت کمان back of bow
-
پشت
فرهنگ فارسی معین
(پُ) [ په . ] 1 - (اِ.) آن سوی هر چیزی . 2 - قسمت عقب هر چیز. مق جلو. 3 - (ص .) پشتیبان ، یار. 4 - صُلب . 5 - تخم ، تخمه ، نژاد، نسل . 6 - بام ، سقف . 7 - دنباله ، ادامه . 8 - مقعد. 9 - باطن . مق . رو.
-
پشت
فرهنگ فارسی معین
هم اندازی (پُ تِ هَ. اَ)(حامص .)حقه - بازی ، حیله گری .
-
پشت
لغتنامه دهخدا
پشت . [ پ ُ ] (اِ) قسمت خلفی تن از کمر به بالا. ظهر.اَزْر. قرا. قری . قَروان و قَرَوان . حاذ. مطا. قصب .سَراة. قَرقَر. قِرقری ّ. (منتهی الارب ) : پشت خوهل سر تویل و روی بر کردار قیر ساق چون سوهان و دندان بر مثال دستره . غواص (از لغت نامه ٔ اسدی ).بست...
-
پشت
لغتنامه دهخدا
پشت . [ پ ُ ] (اِخ ) نام قصبه ای از ولایت بادغیس در خراسان [ بین سیستان و غزنین و هرات ] . (نزهةالقلوب ص 153) (برهان قاطع). مؤلف حبیب السیر گوید: قریه ٔ پشت داخل قرای ولایت غرجستان است و به کوه زاغ اتصال دارد. (جزء 3 از ج 3ص 317). بست معرب آن است و ...
-
پشت
لغتنامه دهخدا
پشت . [ پ ُ ] (اِخ ) یاقوت گوید: بشت شهری است در نواحی نیشابور مشتمل بر دویست و بیست و شش قریه وگویند معرب پشت است بفارسی چه آن مانند پشت است برای نیشابور. (معجم البلدان از علامه ٔ قزوینی در حواشی چهارمقاله ص 124 و نیز رجوع به لفظ پشت در برهان قاطعشو...
-
پشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pošt ۱. بیرون چیزی و بالای چیزی.۲. عقب؛ دنبال.۳. یک روی کاغذ یا سند که نوشته نشده باشد.۴. قسمت عقب تن انسان از شانه تا کمر.۵. بالای دوش حیوان از نزدیکی گردن تا دُم.۶. یار؛ یاور؛ پناه.〈 پشت پا: [مقابلِ کف پا]۱. عقب پا؛ پس پا.۲. روی پا.۳. (...
-
پشت
دیکشنری فارسی به عربی
خلف , عمود فقري , موخرة
-
واژههای مشابه
-
پُشْتَ
لهجه و گویش گنابادی
poshta در گویش گنابادی یعنی خاک هایی که روی هم انبار شده اند ، چیزهایی که روی هم انبار شده اند.
-
پُشت
لهجه و گویش گنابادی
posht در گویش گنابادی یعنی یار ، یاور ، پشتیبان ، عقب
-
پِشت
لهجه و گویش بختیاری
pešt پیشت، صوتى براى دور کردن گربه.
-
پشت به پشت دادن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بِ. ~. دَ) (مص ل .) 1 - متحد شدن . 2 - به هم کمک کردن .
-
پشت به پشت دادن
لغتنامه دهخدا
پشت به پشت دادن . [ پ ُ ب ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) یا پشت به پشت هم دادن یا پشت به پشت آوردن یا پشت پشت آوردن یا پشت پشت دادن یا پشت بر پشت آوردن ؛ درانجام کاری بیکدیگر یاری دادن . متحد شدن . اتفاق کردن . اتحاد کردن . مظاهرت . معاضدت . مساعدت : اگر پشت ...