کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پس انداختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پس انداختن
معنی
(پَ. اَ تَ) (مص م .) 1 - تأخیر کردن . 2 - پس انداز کردن . 3 - (عا.) کنایه از: بچه به دنیا آوردن .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
beget, breed, brood, generate, sire
-
جستوجوی دقیق
-
پس انداختن
فرهنگ فارسی معین
(پَ. اَ تَ) (مص م .) 1 - تأخیر کردن . 2 - پس انداز کردن . 3 - (عا.) کنایه از: بچه به دنیا آوردن .
-
پس انداختن
لغتنامه دهخدا
پس انداختن . [ پ َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) تعویق . تأخیر. تَلکﱡؤ. || قسطی از دین را بموعد ندادن . || ... زن ، حیض را دیر کردن . || در تداول عوام ، بلغت اهریمنی ، زادن . زائیدن . تولید کردن : سه بچه پس انداخته است . سه تا کره پس انداخته است .
-
پس انداختن
لهجه و گویش تهرانی
تولید مثل
-
واژههای مشابه
-
aft 2
پس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] عقب یا نزدیک یا به سمت پاشنۀ شناور
-
پِسْ
لهجه و گویش گنابادی
pes در گویش گنابادی یعنی دارایی ، ثروت ، مال ، اندوخته ، پول
-
پس ،پس بودن
لهجه و گویش تهرانی
بازنده بازی و قمار
-
پس اوکند، پس اوگند
لهجه و گویش تهرانی
پس انداز
-
گوراب پس
لغتنامه دهخدا
گوراب پس . [ پ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن که در 9 هزارگزی جنوب فومن قرار گرفته است . دامنه و سردسیر است و 810 تن سکنه دارد. آب آن از قلعه رودخان تأمین میشود. محصولات آن عبارتند از برنج ، چای ، ابریشم ، لبنیات . شغل اه...
-
کوه پس
لغتنامه دهخدا
کوه پس . [ پ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان دیلمان که در بخش سیاهکل شهرستان لاهیجان واقع است و 539 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
پس ورد
فرهنگ واژههای سره
گذرواژه
-
ازان پس
فرهنگ فارسی عمید
(قید، حرف) ‹ازآنپس› 'az[']ānpas بعد؛ سپس؛ ازآنبهبعد.
-
postposition
پساضافه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] حرف اضافهای که پس از اسم یا گروه اسمی میآید و با آن گروه حرفاضافهای میسازد
-
retroreflector
پسبازتابگر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم رصدی و آشکارسازها] ابزاری اپتیکی که باریکۀ نور را در همان راستای فرود بازمیتاباند
-
پسبَر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← کلید پسبَر