کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پسزدگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
spill-back
پسزدگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل درونشهری-جادهای] وضعیتی که بهویژه در مورد وسایل نقلیۀ عمومی طویل در تقاطعهای متوالی و کمفاصله روی میدهد و در آن به دلیل قفل شدن تقاطع چراغدار و عدم امکان عبور وسیلۀ نقلیۀ عمومی داخل تقاطع، وسیلۀ نقلیۀ عمومی بعدی نمیتواند به آن منطقه...
-
واژههای مشابه
-
زدگی
فرهنگ فارسی معین
(زَ دِ) (حامص .) 1 - خراش یا پارگی اندک در سطح چیزی . 2 - حالت نارضایتی و نومیدی و خستگی .
-
زدگی
لغتنامه دهخدا
زدگی . [ زَ دَ / دِ ] (حامص ) صدمه و ضرب و کوب و ضربه و مشت . (از ناظم الاطباء): طلحف ؛ زدگی سخت . (منتهی الارب ). || بیماری و الم و هر گونه اثری که در نتیجه ٔ تماس و یا مجاورت چیزی باچیزی دیگر و یا عروض حادثه ای حاصل شود. زدگی را در موارد مذکور با ن...
-
زدگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) zadegi ۱. زده بودن.۲. حالت زدهشده؛ ساییدگی.
-
زدگی
لهجه و گویش تهرانی
در رفتگی پارچه
-
پس
واژگان مترادف و متضاد
۱. پشت، پی، ته، خلف، دنبال، ظهر، عقب، ورا ۲. آنگاه، بنابرین، درنتیجه، سپس، لذا ۳. بعد
-
aft 2
پس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] عقب یا نزدیک یا به سمت پاشنۀ شناور
-
پس
فرهنگ فارسی معین
رفتن (پَ. رَ تَ)(مص ل .)1 - عقب رفتن . 2 - تنزل کردن .
-
پس
فرهنگ فارسی معین
(پَ) 1 - (حر اض .) پشت ، عقب ، آن سوی . 2 - (ق .) پشت سر، دنبال . 3 - پس از همه ، آخر کار. 4 - (حر رب .) آن گاه ، آن وقت . 5 - از این رو، بنابراین . 6 - (اِ.) قسمت عقب ، مؤخر. 7 - دبر، کون . ؛~ و پیش جابه جا، به صورتی غیر از صورت اصلی . ؛~ پسکی ع...
-
پس
فرهنگ فارسی معین
(پُ) [ په . ] (اِ.) پسر، پور.
-
پس
لغتنامه دهخدا
پس . [ پ َ ] (اِ)پشت (مقابل پیش ). پشت سر. از پشت . عقب . در عقب . دنبال . بدنبال . پی . در پی . خلف . وراء. ظهر : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابسغر مانم کو بازپس اندازد تیر . ابوشکور.ما برفتیم و شده نوژان و کحلان (؟) از پس مابشبی گفتی تو کش سلب ا...
-
پس
لغتنامه دهخدا
پس . [ پ ُ ] (اِ) مخفف پسر، چه پسر به ضم «پ » باشد چنانکه در سامی معرب بنظر رسیده . (فرهنگ رشیدی ). پور. ابن : آن کرنج و شکرش برداشت پاک واندر آن دستار آن زن بست خاک این زن از دکان فرودآمد چو بادپُس فلرزنگش بدست اندر نهاد. رودکی .جز بمادندر نماند این...
-
پس
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه، قید) [پهلوی: pas، مقابلِ پیش] pas ۱. بنابراین: او بیمار شد، پس به مدرسه نرفت.۲. آنگاه؛ آنگه؛ بَعد از آن: بچهها بلند شدند، پس استاد آمد.۳. (اسم) عقب؛ پشت سر: ◻︎ تنِ من جمله پسِ دل رود و دل پس تو / تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند (منوچهر...
-
پس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pus] [قدیمی] pos پسر؛ پور: ◻︎ پس آگاه کردند زآن کارزار / پُسِ شاه را فرخاسفندیار (دقیقی: ۷۹)، ◻︎ بیامد نخست آن سوار هژیر / پُسِ شهریار جهان اردشیر (فردوسی: ۵/۱۲۱).