کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پسخان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
back office
پسخان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، مهندسی مخابرات] فنّاوریها و خدمات و منابع انسانیای که به مدیریت اجرایی سامانههای ارتباطی کمک میکنند متـ . عملیات پسخان
-
واژههای مشابه
-
back office operations
عملیات پسخان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، مهندسی مخابرات] ← پسخان
-
خان
واژگان مترادف و متضاد
۱. خانه، سرا، منزل ۲. کاروانسرا ۳. مرحله، منزلگاه ۴. امیر، میر، فئودال، رئیس، رئیس ایل، بزرگزاده، ایلبیگ ۵. لقبیاحترام آمیز، رئیس ایل ۶. کندو ۷. شیارهای درون لوله تفنگ، شیار
-
خان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← خدمات اَبری انبارش
-
خان
فرهنگ فارسی معین
[ تر. ] (اِ.) رییس ، سرور.
-
خان
فرهنگ فارسی معین
و مان (نُ) (اِمر.) دار و ندار، خانه و هر آن چه که متعلق به آن است .
-
خان
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) 1 - خانه ، سرا. 2 - لانة زنبور. 3 - شیارهای داخل لولة اسلحه .
-
خان
لغتنامه دهخدا
خان . (اِ) خانه . بیت . (صحاح الفرس ) (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : گفت با خرگوش خانه خان من خیز خاشاکت ازاو بیرون فکن . رودکی .تا سمو سر برآورید ز دشت گشت زنگارگون هم...
-
خان
لغتنامه دهخدا
خان . (اِخ ) دهی است ازدهستان الند بخش حومه ٔ شهرستان خوی واقع در 76 هزارگزی شمال باختری خوی . این ده را راه ارابه رو است . ناحیه ای است کوهستانی . آبادی آن در دره قرار دارد. آب و هوای آن سرد ولی سالم میباشد. سکنه ٔ آنجا 18 تن که بزبان کردی متکلم و ب...
-
خان
لغتنامه دهخدا
خان . (اِخ ) شهرکی است بخوزستان آبادان و خرم و توانگر و با نعمت بسیارو بر لب رود نهاده . (از یادداشتهای مرحوم دهخدا).
-
خان
لغتنامه دهخدا
خان . (اِخ ) نام موضعی به اصفهان میباشد. یاقوت آرد: این کلمه عجمی الاصل است و در آن زبان اطلاق به منازلی میشود که سوداگران در راه بدان سکونت میکنند. کاروانسرای مشهور چنین است که ابواحمد محمدبن عبد کویة الخانی الاصفهانی بدانجا منسوب است ، ولی این شهرت...
-
خان
لغتنامه دهخدا
خان . (اِخ ) نام ناحیتی بوده است بر شمال هندوستان و در حدود العالم با خصوصیات جغرافیایی زیر میتوان برای آن مشخصاتی یافت . 1 - شرق وی (هندوستان ) ناحیت چین است و تبت و جنوب وی دریای اعظم است و مغرب وی رود مهران است و شمال ناحیت شکنان و خان است . (حدود...
-
خان
لغتنامه دهخدا
خان . (ترکی ، اِ) رئیس . امیر. بزرگ . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). رئیس به نزد ترکان . (مفاتیح ) : اگر با میر صحبت کرد میرانند میرش راو گر با خان برادر شد خیانت دید از خانش . ناصرخسرو.باز خانان خام طمع کنندمال میراث یافته تبذیر. خاقانی . || لقب گون...
-
خان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: xānak] xān ۱. شیار مارپیچی درون لولۀ تفنگ.۲. [قدیمی] خانه؛ سرا.۳. [قدیمی] لانۀ زنبور؛ کندو.۴. [قدیمی] آتشکده.۵. [قدیمی] کاروانسرا.۶. [قدیمی] مرحله.〈 خانومان: = خانمان ◻︎ مرا از خانومان بانگ تو افکند / که ویران باد یکسر خانومانت...