کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پسند کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جاهل پسند
لغتنامه دهخدا
جاهل پسند. [ هَِ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) آنچه مورد پسند جاهل باشد. چیزی که جاهل (جوان ) آنرا می پسندد. آن چیزی که جاهل را زیبد. || کارها که کارگر خود را زود کشد: بعضی حرفه ها جاهل پسند است . مانند: سلاخی ، مرده شوئی ، زه تابی ، شوفری و مانند آن یعنی ا...
-
درشت پسند
لغتنامه دهخدا
درشت پسند. [ دُ رُ پ َ س َ ] (نف مرکب ) کنایه از دشوار پسند. (آنندراج ) (انجمن آرا) : ورنه ، نه آن درشت پسند است روزگارکو روزگار خویش به هر کس کند هدر. انوری .|| کنایه از مردم کثیف طبع. (برهان ). || احمق و ابله . || روستایی . || بی ادب .(ناظم الاطباء...
-
دقت پسند
لغتنامه دهخدا
دقت پسند. [ دِق ْ ق َ پ َ س َ ] (نف مرکب ) دشوارپسند و مشکل پسند. (آنندراج ). و رجوع به دقت شود.
-
سایه پسند
لغتنامه دهخدا
سایه پسند. [ ی َ / ی ِ پ َ س َ ] (نف مرکب ) طالب راحتی و آسایش . (ناظم الاطباء). راحت طلب . آسوده .
-
شاه پسند
لغتنامه دهخدا
شاه پسند. [ پ َ س َ ] (اِ مرکب ) گلی است به شکل بوق کوچک که رنگهای مختلف دارد. (از فرهنگ نظام ). تیره ٔ شاه پسند دارای برگهای متقابل . بعضی از آنها درخت یا درختچه و بعضی بوته های کوتاهند. جنس مهم آنها یکی شاه پسند است که گلهای رنگین چتری دارد و برای ...
-
شاه پسند
لغتنامه دهخدا
شاه پسند. [ پ َ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد. دارای 160 تن سکنه . آب آن از رودخانه . محصول آن غلات ، بنشن و میوه جات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
شاه پسند
لغتنامه دهخدا
شاه پسند. [ پ َ س َ ] (اِخ ) نام محلی در کنار راه کرمانشاه و قصرشیرین میان ماهی دشت و چارریز در 604 هزارگزی تهران . (یادداشت مؤلف ).
-
شاه پسند
لغتنامه دهخدا
شاه پسند. [ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) که شاه پسندد. مرضی ِ سلطان . آنچه پسندِ شاه شود. (فرهنگ نظام ).
-
شاه پسند
لغتنامه دهخدا
شاه پسند. [ پ َس َ ] (اِخ ) دهی از بخش رامیان شهرستان گرگان . دارای 160 تن سکنه . آب آن از چاه . محصول آن غلات ، توتون ، سیگار و کنجد است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
-
سماحت پسند
لغتنامه دهخدا
سماحت پسند. [ س َ ح َ پ َ س َ ] (نف مرکب ) کسی که از سماحت و جوانمردی مسرور میگردد. (ناظم الاطباء).
-
شرع پسند
لغتنامه دهخدا
شرع پسند. [ ش َ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) مطلوب شریعت . مقبول شریعت . شرع پذیر. که در شرع پسندیده و قابل قبول باشد: ادلّه ٔ شرع پسند: این دعوی یا دلیل یا حجت و سند شرع پسند نیست . (یادداشت به خط دهخدا).
-
لای پسند
لغتنامه دهخدا
لای پسند. [ پ َ س َ ] (اِخ ) موضعی به هزار جریب مازندران . (مازندران و استراباد رابینو ص 124 بخش انگلیسی ).
-
محکمه پسند
لغتنامه دهخدا
محکمه پسند. [ م َ ک َ م َ / م ِ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) آنچه قابل قبول و پذیرش در محکمه باشد. نوشته و گفته ای که متکی بر موازین قانونی باشد و محکمه آن را منطبق بر اصول بیابد و بپذیرد.- اسناد یا ادله یا دلائل یا مدارک محکمه پسند ؛ اسناد و دلایل و مدارک...
-
مردم پسند
لغتنامه دهخدا
مردم پسند. [ م َ دُ پ َ س َ ] (ن مف مرکب ) پسندیده ٔ مردم . خلق پسند. مورد پسند مردم . مقبول همه .
-
مشکل پسند
لغتنامه دهخدا
مشکل پسند. [ م ُ ک ِ پ َ س َ ] (نف مرکب ) کسی که چیزی را به دشواری پسند کند و خوش آیند وی نباشد. (ناظم الاطباء). دیرپسند. بدپسند. دژپسند. دشوارپسند. آنکه تا چیزی نهایت خوب نباشد نپسندد. خوش آرزو. (یادداشت مؤلف ).