کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پسرگیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پسرگیر
/pesargir/
معنی
= پسرخوانده
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پسرگیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) [قدیمی] pesargir = پسرخوانده
-
جستوجو در متن
-
پسرخوانده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) pesarxānde نسبت پسری که مردی یا زنی او را به فرزندی پذیرفته باشد به آن مرد یا زن؛ پسرگیر.
-
سیمرغ
لغتنامه دهخدا
سیمرغ . [ م ُ ] (اِخ ) نام حکیمی است که زال در خدمت او کسب کمال کرد. (برهان ) (آنندراج ) : سام که سیمرغ پسرگیر داشت بود جوان گرچه پسر پیر داشت . نظامی (مخزن الاسرار ص 84).رجوع به کلمه ٔ فوق شود.
-
پسر
لغتنامه دهخدا
پسر. [ پ ُ / پ َ س َ ] (اِ) پور. پوره . (برهان قاطع). پُس . فرزند نرینه . ریکا. ابن . ولد. ریمن ؟. (برهان قاطع). واد؟. (برهان قاطع). ابنم . (منتهی الارب ) : پسر بُد مر او را یکی خوبروی هنرمند و همچون پدر نامجوی . فردوسی .بخوردن نشستند با یکدگرسیاوش پ...