کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پستر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پستر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: poster] poster = پوستر
-
واژههای همآوا
-
پس تر
لغتنامه دهخدا
پس تر. [ پ َ ت َ ] (ص تفضیلی ) دیرتر. عقب تر. از عقب . از دنبال . اختباء؛ تعمیه کردن بر کسی چیزی پس تر؛ پرسیدن او را از آن . (منتهی الارب ) : سپه رانی و ما ز پس تر شویم بگوئیم و زین در سخن بشنویم . فردوسی .|| ادنی .
-
پس تر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت تفضیلی) ‹پستر› pastar عقبتر.
-
جستوجو در متن
-
جولة
لغتنامه دهخدا
جولة. [ ج َ ل َ ] (ع مص ) گرد برآمدن . جول . جؤل . جَوَلان . جیلان . (منتهی الارب ). رجوع به این کلمات شود. || از هم جدا شدن پستر حمله کردن . (منتهی الارب ) : جال القوم جولة؛ از هم جدا شدند، پستر حمله کردند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || قطع کرد...
-
تهتان
لغتنامه دهخدا
تهتان . [ ت َ ] (ع مص ) باران و اشک باریدن . (تاج المصادر بیهقی ). به معنی هتن . (منتهی الارب ). هتن هتناً و هتوناً و هتناناً و تهتاناً. (ناظم الاطباء). پیاپی باریدن و چکیدن مثل هطل یا آن فوق هطل است یا باران ضعیف پیوسته یا باران یک ساعت که سپس آن سس...
-
سپس تر
لغتنامه دهخدا
سپس تر. [ س ِ پ َ ت َ ] (ص تفضیلی ، ق مرکب ) پستر و عقب تر و دورتر. (ناظم الاطباء). کمی بعد. بعدتر : و آن داروهای تلخ است ، بعضی گرم است و بعضی سرد و سپس تر یاد کرده آید. (ذخیره ٔخوارزمشاهی ). و فرق میان ذات الجنب و ذات الکبد سپس تریاد کرده آید. (ذخی...
-
جمال الدین
لغتنامه دهخدا
جمال الدین . [ ج َ لُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن نصیر از ادیبان و شاعرانی بود که در دولت ملوک جبال ، از جمله سلطان سعید روزگار میگذرانید.تألیفاتی دارد از جمله مجلس آرای شهابی . او راست :گل که شایان باده بود رسیدآمدن وعده داده بود رسیدجنگ لاله گذشت و لشکر ...
-
موی تاب
لغتنامه دهخدا
موی تاب . (نف مرکب ) تابنده ٔ مو. موتاب . آنکه تارهای موی سر به هم تاب دهد و از آن رشته سازد. || آنکه طناب مویی می سازد. رسن تاب . رسنگر. (ناظم الاطباء) : ز هجر موی تاب خود سیه شد روزگار من ازآن است اینکه پستر می رود هر روز کار من . سیفی (از آنندراج ...
-
سپس
لغتنامه دهخدا
سپس . [ س ِ پ َ ] (ق ) پس و پستر و بعد، چنانکه گویند: از این سپس ؛ یعنی پس از این و بعد از این . (برهان ). بعد. (نصاب الصبیان ). پس . (جهانگیری ). پس و پستر و بعد. (غیاث ) (شرفنامه ) : برادران منا زین سپس سیه مکنیدبمدح خواجه ٔ ختلان به جشنها خامه . م...
-
درودگر
لغتنامه دهخدا
درودگر. [ دُ گ َ ] (ص مرکب ) نجار، و این مأخوذ از درودن است که چوب و زراعت قطع کردن باشد. (غیاث ) (آنندراج ). درودکار. (ناظم الاطباء). درگر. کسی که اسباب و آلاتی از چوب می سازد و به عربی نجار گویند. (لغات فرهنگستان ). اسکاف . دُعمی ّ. فَیتَق . فَیتَ...
-
رسن تاب
لغتنامه دهخدا
رسن تاب . [ رَ س َ ] (نف مرکب ) رسن تابنده . رسن گر. حبال . (یادداشت مؤلف ). کسی که ریسمان می تابد. (ناظم الاطباء) (از شعوری ج 2 ص 3). آنکه ریسمان تابد. طناب باف . تابنده ٔ ریسمان . (فرهنگ فارسی معین ).شالنگی . (از آنندراج ) (یادداشت مؤلف ) : رسن د...
-
چاره
لغتنامه دهخدا
چاره . [ رَ / رِ ] (اِ) علاج . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) (انجمن آرا). معالجه . مداوا. درمان . دارو. دفع. رفع. عَندَد. وعی . (منتهی الارب ) : بیلفغده باید کنون چاره نیست بیلفنجم و چاره ٔ من یکی است . ابوشکور.گفتا مرا چه چاره که آرام هیچ نیست گفتم که...