کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پست
/past/
معنی
۱. [مقابلِ بلند] کوتاه.
۲. [مقابلِ بالا] پایین.
۳. نشیب.
۴. خوار؛ زبون؛ فرومایه.
۵. بخیل؛ خسیس.
〈 پست شدن: (مصدر لازم)
۱. خواروذلیل شدن.
۲. [قدیمی] با خاک یکسان شدن؛ منهدم گشتن.
〈 پست شمردن: (مصدر متعدی) خواروذلیل پنداشتن؛ حقیر دانستن.
〈 پست کردن: (مصدر متعدی)
۱. پایین آوردن؛ فرود آوردن.
۲. پایمال کردن.
۳. خوار کردن؛ زبون کردن.
〈 پست گشتن: (مصدر لازم) = 〈 پست شدن
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. برید، پیک، چاپار
۲. قراول، کشیک
۳. خدمت، شغل، مقام
۴. جایگاه، منزل، موضع
۵. پاسگاه
فعل
بن گذشته: پست کرد
بن حال: پست کن
دیکشنری
abject, bastard, base, cheap-jack, coarse, common, crummy, dirty, effete, gross, post, ignoble, inferior, insignificant, shabby, low, low-grade, mail , mangy, matter, menial, mingy, miserable, pelting, raffish, scapegrace, schlocky, scrubby, second-class, second-rate, servile, shitty, shoddy, small, small-minded, sordid, sorry, station, vile, villainous, wastrel, worm, wormy, wretched
-
جستوجوی دقیق
-
پست
واژگان مترادف و متضاد
۱. برید، پیک، چاپار ۲. قراول، کشیک ۳. خدمت، شغل، مقام ۴. جایگاه، منزل، موضع ۵. پاسگاه
-
پست
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیسروپا، پستفطرت، دونهمت، رذل، ناکس ۲. بخیل، کنس، لئیم، لچر ۳. قصیر، کمارتفاع، کوتاه ۴. بیقدر، بیمقدار، حقیر، خوار، دنی، دون، ذلیل، زبون، سفله، فرومایه، متذلل ۵. نازل ۶. جلب، رذیل ۷. محقر ۸. پایین، کوچک ۹. مبتذل، وضیع ≠ شریف
-
پست
فرهنگ فارسی معین
(پُ) (اِ.) مخفف پوست ، جلد.
-
پست
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ فر. ] (اِ.) 1 - کار رساندن نامه ها و بسته ها از جایی به جای دیگر. 2 - سازمانی که عهده دار این کار است . 3 - محل خدمت . 4 - شغل و مقام اداری . 5 - وظیفة معین هر بازیکن در بازی های گروهی ، نقش (فره ). ؛~ الکترونیک ایمیل . ؛ ~ اکسپرس نوعی خد...
-
پست
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (ص .) 1 - پایین ، نشیب . 2 - کوتاه ، کم ارتفاع . 3 - فرومایه ، بی سر و پا. 4 - خراب ، بد. 5 - نابود، معدوم . 6 - ذلیل ، زبون . 7 - دون ، خوار. 8 - تنگ چشم ، اندک بین . 9 - ناگوار، تلخ . 10 - هراسان ، مشوش . 11 - بیزار، نفور. 12 - سست ، ضعیف .
-
پست
فرهنگ فارسی معین
(پِ یاپَ) (اِ.) 1 - هر نوع آرد. 2 - آرد بریان شدة گندم یا جو. 3 - سپوس ، پوست گندم یا جو.
-
پست
لغتنامه دهخدا
پست . [ پ َ ] (اِخ ) نام وادئی به اربل .
-
پست
لغتنامه دهخدا
پست . [ پ َ ] (ص ) مقابل بالا. پائین . تحت . سفل . زیر. مقابل بالا و روی . مقابل علو و فوق : بیامد چو گودرز را دید، دست بکش کرد وسر پیش بنهاد پست . فردوسی .بکش کرده دست و سرافکنده پست همی رفت تا جایگاه نشست . فردوسی .پراندیشه بنشست بر سان مست بکش کرد...
-
پست
لغتنامه دهخدا
پست . [ پ ِ ] (اِخ ) پایتخت مجارستان که اردوی مغول در عصر اوکتای قاآن (متوفی بسال 639 هَ . ق .) آنرا گشودند و تا نزدیک وینه از طرفی و تا سواحل بحر ادریاتیک از طرفی دیگر پیش رفتند ولی از آن جهت که مردم مجارستان یعنی مجارها (هنگریها) با مغول از یک نژاد...
-
پست
لغتنامه دهخدا
پست . [ پ ِ / پ َ ] (اِ) هر آردی را گویند عموماً و آردی که گندم و جو و نخود آن را بریان کرده باشند خصوصاً و آنرا بعربی سویق خوانند چه سویق الشعیر آرد جو بریان کرده و سویق الحنطه آرد گندم بریان کرده را گویند... (برهان قاطع). کبیده ٔ آرد. آرد گندم یاجو...
-
پست
لغتنامه دهخدا
پست . [ پ ُ ] (اِ) مخفف پوست . رجوع به پوست شود:ناخن ز دست حرص بخرسندی چون نشکنی و پُست نپیرائی .ناصرخسرو.
-
پست
لغتنامه دهخدا
پست . [ پ ُ ] (فرانسوی ، اِ) اداره ای که نامه ها و امانات از جائی بجائی برد و رساند. چاپارخانه . || شخصی که نامه ها و امانات رساند: چاپار. چپر. پیک . برید. || منازلی در راه شهرها که در آن مرکوب برای حمل مسافر و بار نگاه دارند. || محل خدمت مأمورین ان...
-
پست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) past ۱. [مقابلِ بلند] کوتاه.۲. [مقابلِ بالا] پایین.۳. نشیب.۴. خوار؛ زبون؛ فرومایه.۵. بخیل؛ خسیس.〈 پست شدن: (مصدر لازم)۱. خواروذلیل شدن.۲. [قدیمی] با خاک یکسان شدن؛ منهدم گشتن.〈 پست شمردن: (مصدر متعدی) خواروذلیل پنداشتن؛ حقیر دانستن.&l...
-
پست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pe(a)st ۱. آرد.۲. آرد بوداده؛ آرد گندم یا جو یا نخود بریانکرده: ◻︎ منم روی از جهان در گوشه کرده / کفی پست جوین ره توشه کرده (نظامی۲: ۱۰۷).۳. پوست گندم و جو؛ سبوس؛ سپوسه.
-
پست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: poste] post ۱. سازمان دولتی که نامهها و کالاهای مردم را از نقطهای به نقطۀ دیگر میرساند.۲. [مجاز] پستچی: پست آمد.۳. مقام؛ منصب.۴. نگهبانی.۵. نگهبان.۶. محلی که یک نگهبان باید از آن نگهبانی کند.۷. جایی که نگهبان در آن استقرار یافته اس...