کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پس
/pas/
معنی
۱. بنابراین: او بیمار شد، پس به مدرسه نرفت.
۲. آنگاه؛ آنگه؛ بَعد از آن: بچهها بلند شدند، پس استاد آمد.
۳. (اسم) عقب؛ پشت سر: ◻︎ تنِ من جمله پسِ دل رود و دل پس تو / تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند (منوچهری: ۲۷).
۴. (اسم) پشت.
۵. (صفت) [قدیمی] عقبمانده.
۶. (صفت) [قدیمی] دیر.
〈 پس افتادن: (مصدر لازم) [عامیانه]
۱. غش کردن؛ عقب افتادن؛ پس ماندن.
۲. به پشت افتادن.
〈 پس افکندن: (مصدر متعدی) [قدیمی] = 〈 پس انداختن
〈 پس انداختن: (مصدر متعدی)
۱. [عامیانه] به وجود آوردن بچه؛ به دنیا آوردن.
۲. عقب انداختن.
۲. پسانداز کردن.
〈 پسِ پشت:
۱. پشت سر؛ عقب سر.
۲. دنبال.
〈 پس دادن: (مصدر متعدی)
۱. رد کردن چیزی که از کسی گرفته شده؛ بازگردانیدن.
۲. ادا کردن.
۳. آب بیرون دادن کوزه یا ظرف دیگر؛ تراوش کردن.
〈 پس رفتن: (مصدر لازم) به عقب بازگشتن؛ عقب رفتن.
〈 پس زانو نشستن: [مجاز] در گوشهای نشستن و زانوها را در بغل گرفتن: ◻︎ پس زانو منشین و غم بیهوده مخور / که ز غم خوردن تو رزق نگردد کموبیش (؟: لغتنامه: پس زانو نشستن).
〈 پس زدن: (مصدر متعدی)
۱. عقب زدن.
۲. دور کردن چیزی از روی چیز دیگر.
〈 پس ستاندن: (مصدر متعدی) [قدیمی] = 〈 پس گرفتن
〈 پس ستدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] = 〈 پس ستادن
〈 پس سر: پشت سر؛ عقب سر؛ قفا.
〈 پس فتادن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 پس افتادن
〈 پس فرستادن: (مصدر متعدی)
۱. بازگردانیدن؛ عودت دادن.
۲. رد کردن چیزی که کسی فرستاده.
۳. بازگرداندن چیزی که از کسی گرفتهشده.
〈 پس کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] کنار زدن؛ یکسو کردن کسی یا چیزی از جایی.
〈 پس کشیدن: (مصدر لازم) = 〈 پس رفتن
〈 پس گرفتن: (مصدر متعدی)
۱. گرفتن چیزی که به کسی داده شده؛ واستدن.
۲. چیزی را که فروخته شده از خریدار گرفتن و پول آن را رد کردن.
〈 پس ماندن: (مصدر لازم) عقب ماندن؛ عقب افتادن؛ دنبال ماندن.
〈 پس نشاندن: (مصدر متعدی)
۱. به عقب راندن.
۲. کسی را پس زدن و دور کردن.
۳. سپاهیان دشمن را شکست دادن و دور کردن.
〈 پس نشانیدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] = 〈 پس نشاندن
〈 پس نشستن: (مصدر لازم)
۱. خود را پس کشیدن.
۲. در جنگ شکست خوردن و عقبنشینی کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پشت، پی، ته، خلف، دنبال، ظهر، عقب، ورا
۲. آنگاه، بنابرین، درنتیجه، سپس، لذا
۳. بعد
فعل
بن گذشته: پس افتاد
بن حال: پس افت
دیکشنری
back, fro, hinder, then
-
جستوجوی دقیق
-
پس
واژگان مترادف و متضاد
۱. پشت، پی، ته، خلف، دنبال، ظهر، عقب، ورا ۲. آنگاه، بنابرین، درنتیجه، سپس، لذا ۳. بعد
-
پس
فرهنگ فارسی معین
رفتن (پَ. رَ تَ)(مص ل .)1 - عقب رفتن . 2 - تنزل کردن .
-
پس
فرهنگ فارسی معین
(پَ) 1 - (حر اض .) پشت ، عقب ، آن سوی . 2 - (ق .) پشت سر، دنبال . 3 - پس از همه ، آخر کار. 4 - (حر رب .) آن گاه ، آن وقت . 5 - از این رو، بنابراین . 6 - (اِ.) قسمت عقب ، مؤخر. 7 - دبر، کون . ؛~ و پیش جابه جا، به صورتی غیر از صورت اصلی . ؛~ پسکی ع...
-
پس
فرهنگ فارسی معین
(پُ) [ په . ] (اِ.) پسر، پور.
-
پس
لغتنامه دهخدا
پس . [ پ َ ] (اِ)پشت (مقابل پیش ). پشت سر. از پشت . عقب . در عقب . دنبال . بدنبال . پی . در پی . خلف . وراء. ظهر : چون رسنگر ز پس آمد همه رفتار مرابسغر مانم کو بازپس اندازد تیر . ابوشکور.ما برفتیم و شده نوژان و کحلان (؟) از پس مابشبی گفتی تو کش سلب ا...
-
پس
لغتنامه دهخدا
پس . [ پ ُ ] (اِ) مخفف پسر، چه پسر به ضم «پ » باشد چنانکه در سامی معرب بنظر رسیده . (فرهنگ رشیدی ). پور. ابن : آن کرنج و شکرش برداشت پاک واندر آن دستار آن زن بست خاک این زن از دکان فرودآمد چو بادپُس فلرزنگش بدست اندر نهاد. رودکی .جز بمادندر نماند این...
-
پس
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه، قید) [پهلوی: pas، مقابلِ پیش] pas ۱. بنابراین: او بیمار شد، پس به مدرسه نرفت.۲. آنگاه؛ آنگه؛ بَعد از آن: بچهها بلند شدند، پس استاد آمد.۳. (اسم) عقب؛ پشت سر: ◻︎ تنِ من جمله پسِ دل رود و دل پس تو / تن هوای دل و دل جمله هوای تو کند (منوچهر...
-
پس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pus] [قدیمی] pos پسر؛ پور: ◻︎ پس آگاه کردند زآن کارزار / پُسِ شاه را فرخاسفندیار (دقیقی: ۷۹)، ◻︎ بیامد نخست آن سوار هژیر / پُسِ شهریار جهان اردشیر (فردوسی: ۵/۱۲۱).
-
پس
دیکشنری فارسی به عربی
ثانية , ظهر , فصاعدا , لذا , هکذا
-
پس
واژهنامه آزاد
پُس(pos):پسر، در گویش محلی شهر بهبهان. پُس حسن:پسر حسن
-
واژههای مشابه
-
aft 2
پس
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] عقب یا نزدیک یا به سمت پاشنۀ شناور
-
پِسْ
لهجه و گویش گنابادی
pes در گویش گنابادی یعنی دارایی ، ثروت ، مال ، اندوخته ، پول
-
پس ،پس بودن
لهجه و گویش تهرانی
بازنده بازی و قمار
-
پس اوکند، پس اوگند
لهجه و گویش تهرانی
پس انداز