کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پزاننده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پزاننده
/pazānande/
معنی
پختهکننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پزاننده
لغتنامه دهخدا
پزاننده . [ پ َ ن َ دَ / دِ ] (نف ) آنچه پزد.منضج : و ضمادها و طلیهاء پزاننده . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). چند که این علامتها پدید آید... طبیعت را به تدبیرهاء پزاننده یاری باید داد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و داروهای پزاننده که اندر آن وقت بکار دارند تا سر...
-
پزاننده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pazānande پختهکننده.
-
جستوجو در متن
-
پزان
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پزاندن و پزانیدن) pazān ۱. = پزاندن۲. پزاننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): فصل خرماپزان.
-
پزان
لغتنامه دهخدا
پزان . [ پ َ ] (نف ، ق ) صفت فاعلی بیان حالت از پختن . در حال پختن . || پزاننده : گرمای توت پزان . آش برگ پزان .
-
نشف کننده
لغتنامه دهخدا
نشف کننده . [ ن َ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) بخود کشنده . جذب کننده : بعضی قابض است که جگر را قوت دهد و بعضی پزاننده است و بعضی صدید را و ماده ٔ بد را نشف کننده است و پاک کننده . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
پزانیدن
لغتنامه دهخدا
پزانیدن . [ پ َ دَ ] (مص ) پزاندن . پختن .انضاج . (زوزنی ). || رسانیدن دمل و امثال آن : چون گندم که اندر شکم غذاست ... و چون بر بیرون نهی جراحتها را بپزاند. (الابنیة). و اگر بپزانیدن حاجت آید علاج پزانیدن خناق کنند و چون پخته شد... (ذخیره ٔ خوارزمشاه...
-
منضج
لغتنامه دهخدا
منضج . [م ُ ض ِ ] (ع ص ) پخته کننده و پزنده ٔ میوه . (غیاث ) (آنندراج ). نضج دهنده و پزنده و پخته کننده ٔ میوه و گوشت و جز آن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رساننده .پزاننده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || پخته کننده ٔ ریش و خلط و ماده را. (غیاث ) (...
-
یاری دادن
لغتنامه دهخدا
یاری دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) مدد کردن . همدستی کردن . همراهی کردن . مدد رسانیدن . در منتهی الارب کلمات زیر به «یاری دادن » معنی شده است : نصر، اعانت ، ولایت ، امداد، اسعاد، حمایت ، حمیة، حموة، معاونت ، حباء، عضد، محابات ، اعداء، رفد، انجاد، تعزیر، ن...
-
تدبیر
لغتنامه دهخدا
تدبیر. [ ت َ ] (ع مص ) اندیشه کردن در عاقبت کار. (تاج المصادر بیهقی ). پایان کار نگریستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در پس کاری درآمدن و در عقب کاری غور کردن . پایان کاری نگریستن . (غیاث اللغات ). نیکو اندیشیدن ، و خصم بند ولایت گشای از صفات اوس...
-
طبیعت
لغتنامه دهخدا
طبیعت .[ طَ ع َ ] (ع اِ) طبیعة. سرشت که مردم بر آن آفریده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نهاد. آب و گِل . خوی .گوهر. (بحر الجواهر). سلیقه . فطرت . خلقت . طبع. ذات .طینت . جبلت . ضمیرة. غریزة. سجیة. جدیرة. خلیقة. اخذ. خلق . قریحه . عریکة. شیمة. شریة...