کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پز
/paz/
معنی
۱. = پختن
۲. پزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آشپز، کلهپز.
٣. پخته (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبپز.
٤. (اسم مصدر) [قدیمی] آشپزی: پختوپز.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. شکل، سرووضع، لباس، وضع
۲. افاده، تبختر، تظاهر، خودنمایی، فیس
فعل
بن گذشته: پخت
بن حال: پز
دیکشنری
show
-
جستوجوی دقیق
-
پز
واژگان مترادف و متضاد
۱. شکل، سرووضع، لباس، وضع ۲. افاده، تبختر، تظاهر، خودنمایی، فیس
-
پز
فرهنگ فارسی معین
(پُ) [ فر . ] (اِ.) شکل ، وضع ، حالت . ؛~عالی جیب خالی خودآرایی و جلوه فروشی در عین بی پولی و بی هنری .
-
پز
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (اِ.) پشتة بلند، عقبه ، کتل ، پژ.
-
پز
لغتنامه دهخدا
پز. [ پ َ ] (اِ) پژ. عَقبة. کُتل . پشته ٔ بلند و نیز رجوع به پژ شود.
-
پز
لغتنامه دهخدا
پز. [ پ َ ] (نف مرخم ) مخفف پزنده و این لفظ چون مزید مؤخردر آخر بسیاری از کلمات درآید: آجرپز. آشپز. آهک پز.پاچه پز. پی تی پز. پلوپز. چای پز. چلوپز. حلواپز. حلیم پز. خاصه پز. خرجی پز. خرده پز. خشت پز. خشکه پز. خوراک پز. خوردی پز. دست پز. دستی پز. دیز...
-
پز
لغتنامه دهخدا
پز. [ پ ُ ] (فرانسوی ، اِ) بمعنی وضع و تظاهر و ادعا.در زبان فارسی بمعنی ریخت و هیأت و شکل و صورت : پزش را باش ! یعنی هیأت و ظاهر او را نگر.- بدپز ؛ بدشکل . بدریخت .- خوش پز ؛ خوش هیأت . خوش ریخت . زیبا.- امثال :پُزِ عالی جیب ِ خالی .
-
پز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پختن و پزیدن) paz ۱. = پختن۲. پزنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آشپز، کلهپز.٣. پخته (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبپز.٤. (اسم مصدر) [قدیمی] آشپزی: پختوپز.
-
پز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: pose] poz ۱. شیوۀ آراستن وضع ظاهری.۲. فخرفروشی و خودنمایی.۳. شکل و وضع ظاهری.
-
واژههای مشابه
-
دیزی پز، قابلمه پز
لهجه و گویش تهرانی
آبگوشت پز.
-
کباب پز
لغتنامه دهخدا
کباب پز. [ ک َ پ َ ] (نف مرکب ) که کباب پزد. پزنده ٔ کباب .
-
کلوچه پز
لغتنامه دهخدا
کلوچه پز. [ ک ُ چ َ / چ ِ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه کلوچه پزد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلوچه شود.
-
کماج پز
لغتنامه دهخدا
کماج پز. [ ک ُ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه کماج پزد. آنکه شغل وی پختن کماج باشد.
-
کله پز
لغتنامه دهخدا
کله پز. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه کله های حیوانات مثل کله ٔ گوسفند و مثل آن را پخته می فروخته باشد. (آنندراج ). کسی که کله و پاچه و شکنبه ٔ حیوانات را می پزد و می فروشد.(ناظم الاطباء). آنکه کله و پاچه و شکنبه از حیوانات (مانند گوسفند) ...
-
کلیچه پز
لغتنامه دهخدا
کلیچه پز. [ ک ُ چ َ / چ ِ پ َ ] (نف مرکب ) آنکه کلیچه پزد. آنکه کار وی پختن کلیچه باشد : نه آتش گل باغ جمشید بودکلیچه پز خوان خورشید بود. نظامی (از آنندراج ).و رجوع به کلیچه شود.