کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پر و پا قرص پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
نیمه پر
لغتنامه دهخدا
نیمه پر. [ م َ / م ِ پ ُ ] (ص مرکب ) نصفه . (ناظم الاطباء). نیم پر. رجوع به نیم پر شود.
-
یاقوت پر
لغتنامه دهخدا
یاقوت پر. [ پ َ ] (ص مرکب ) دارای پر یاقوتین .- مرغ یاقوت پر ؛ کنایه از آتش است .
-
آق پر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی. فارسی، مرکب از آق (سفید) + پر (برگِ خُرد)] 'āqpar نوعی چای با رنگ روشن مایل به سفیدی.
-
کم پر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (زیستشناسی) kampar ویژگی گلی که گلبرگهای آن کم است.
-
hang glider, kite
سبکپَر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] وسیلۀ هوایی بسیار سبک با بالهایی شبیه به بال پرندگان که قادر به سریدن در هواست؛ این وسیله ممکن است مجهز به موتور کمکی باشد
-
پر شدن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] ← باردار کردن
-
پر کردن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] ← باردار کردن
-
flame-out
شعلهپَر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] توقف احتراق در موتور توربینگازی به دلیلی غیر از قطع سوخت
-
closed shell
پوستۀ پُر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] پوستۀ هر اتم یا هستهای که دارای بیشترین الکترون یا نوکلئون مجاز است
-
پر بودن
فرهنگ فارسی معین
(پُ. دَ) (ص .) 1 - ارزشمند بودن . 2 - (عا.) عالم ، بامعلومات .
-
پر دادن
فرهنگ فارسی معین
(پَ. دَ) (مص ل .) 1 - به کسی قوتِ قلب دادن . 2 - به کسی موقعیت رشد دادن .
-
پر شدن
فرهنگ فارسی معین
(پُ. شُ دَ) (مص ل .) 1 - لبریز شدن . 2 - فراوان شدن .
-
پر کردن
فرهنگ فارسی معین
(پُ. کَ دَ)(مص م .)1 - انباشتن ، لبریز کر دن . 2 - بسیار انجام دادن . 3 - (عا.) تحریک کردن .
-
دل پر
فرهنگ فارسی معین
(دِ پُ) (ص مر.) 1 - بسیار غمگین ، اندوهگین . 2 - خشمگین ، غضبناک .
-
نیل پر
فرهنگ فارسی معین
(لُ پَ) (اِ.) نک . نیلوفر.