کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پر آب و تاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
کلاغ پر
فرهنگ فارسی معین
( ~ . پَ) (مص مر.) 1 - پریدن کلاغ . 2 - فرش کردن کف اتاق یا حیاط به طور لوزی به شکلی که گوشه های نظامی ها به هم متصل شود. ؛ تنگ ~ وقت غروب .
-
درخت پر
لغتنامه دهخدا
درخت پر. [ دِ رَ ت ِ پ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گل پر. زینج . (یادداشت مرحوم دهخدا). سماق پر. (از دائرةالمعارف فارسی ). رجوع به گل پر در همین لغت نامه شود.
-
ده پر
لغتنامه دهخدا
ده پر. [ دَه ْ پ َ ] (ص مرکب ) دهبرج . ده پره . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ده پره شود.
-
زرین پر
لغتنامه دهخدا
زرین پر. [ زَرْری پ َ ] (ص مرکب ) زرین بال . رجوع به زرین بال شود.- تذرو زرین پر ؛ کنایه از خورشید : از پی آن تذرو زرین پرآهنین آشیان کنید امروز. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 483).- سیمرغ زرین پر ؛ کنایه از خورشید : عید همایونفر نگر سیمرغ زرین پر نگرابروی...
-
سی پر
لغتنامه دهخدا
سی پر. [ پ ُ ] (ص مرکب ) ماه که سی روز تمام است . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
مرغ پر
لغتنامه دهخدا
مرغ پر. [ م ُ پ َ ] (نف مرکب ) سریعالحرکة. تیزرو. || در بیت ذیل استعاره از تیر است : دیودلان سرکشش حامل عرش سلطنت مرغ پران ترکشش پیک سبای مملکت .خاقانی .
-
مشکین پر
لغتنامه دهخدا
مشکین پر. [ م ُ / م ِ پ َ ] (ص مرکب ) که پری چون مشک دارد.- مورچه ٔ مشکین پر ؛ نوعی از مورچه ٔ پردار : سپه آورد رخت ، مورچه ٔ مشکین پرتا تو از مملکت حسن شوی عزل پذیر. سوزنی .|| خربیواز. رجوع به همین کلمه شود.
-
پر زدن
لغتنامه دهخدا
پر زدن . [ پ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) پریدن ، چنانکه مرغی .- دل برای چیزی یا کسی پرزدن ؛ سخت عظیم آرزومند او بودن .
-
پر گفتن
لغتنامه دهخدا
پر گفتن . [ پ ُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بسیار گفتن . اِذراع . تذرّع . بسیار گفتن . سخن را بدرازا کشانیدن .- امثال : پر گفتن به قرآن خوش است .پرگوی دشمن کام است .
-
پر نهادن
لغتنامه دهخدا
پر نهادن . [ پ َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به پَر شود.
-
چرخ پر
لغتنامه دهخدا
چرخ پر. [ چ َ پ َ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح ورزشکاران ، پریدن بهوا در وقت چرخیدن . (فرهنگ نظام ).
-
خانه ٔ پر
لغتنامه دهخدا
خانه ٔ پر. [ ن َ / ن ِ ی ِ پ ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حداکثر. چون :خانه ٔ پرش در این سفر دوهزار تومان خرج کرده است .
-
دامان پر
لغتنامه دهخدا
دامان پر. [ پ َ ] (اِ مرکب ) سپید جنگل .
-
پوش پر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) pušpar = پَر
-
سوزن پر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] suzanpar = سیخپر