کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پریوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پریوش
/parivaš/
معنی
۱. مانند پری؛ پریوار.
۲. پریروی؛ پریپیکر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
sylphlike
-
جستوجوی دقیق
-
پریوش
فرهنگ نامها
(تلفظ: parivāš) (پری + وش (پسوند شباهت)) ، مانند پری در زیبایی.
-
پریوش
فرهنگ فارسی معین
( پَ وَ) (ص مر.) پری وار، پری فش .
-
پریوش
لغتنامه دهخدا
پریوش . [ پ َ وَ ] (ص مرکب ) مانند پری . پری وار. چون پری : گاه به الحان ثناسرای تو باشم گاه غزل گوی بر بتان پریوش . سوزنی .عاشق و رندم و میخواره به آواز بلندوین همه منصب از آن حور پریوش دارم . حافظ.دانم که بگذرد ز سرجرم من که اوگرچه پریوش است ولیکن ...
-
پریوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پریفش› parivaš ۱. مانند پری؛ پریوار.۲. پریروی؛ پریپیکر.
-
جستوجو در متن
-
پری فش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] parifaš = پریوش
-
پری وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] parivār پریوش؛ پریفش؛ مانند پری.
-
پَری
لهجه و گویش تهرانی
پروانه، پروین،پریوش،پریرخ
-
پریمنظر
واژگان مترادف و متضاد
پریپیکر، پریرخسار، پریرو، پریوار، پریوش ≠ بدشکل، ناخوشمنظر
-
پریپیکر
واژگان مترادف و متضاد
پریسا، پریمنظر، پریوار، پریوش، خوشاندام، خوشهیکل، ناز ≠ دیومنظر
-
وش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (پس .) 1 - پسوند شباهت : ماه وش ، پریوش . 2 - پسوند رنگ : سیاه وش .
-
پری وار
لغتنامه دهخدا
پری وار. [ پ َ ] (ص مرکب ) مانند پری . چون پری . پریوش :یکی خوی و لطفی پریوار داشت یکی روی در روی دیوار داشت .سعدی (بوستان ).
-
وش
فرهنگ فارسی عمید
(پسوند) ‹فش› vaš مثل؛ مانند؛ شبیه (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پریوش، مهوش، شاهوش، رستموش، عیاروش، تلخوش.
-
اویرش
لغتنامه دهخدا
اویرش . [ اَ رَ ] (اِ) بر وزن پریوش بلغت ژند و پاژند مقداری از گناهان . (ناظم الاطباء) (برهان ) (انجمن آرا) (هفت قلزم ) (آنندراج ).
-
ثناسرای
لغتنامه دهخدا
ثناسرای . [ ث َ س َ ] (نف مرکب ) مدح گو. ستایشگر : گاه به الحان ثناسرای تو باشم گاه غزل گوی بر بتان پریوش .سوزنی .