کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پریوار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پریوار
فرهنگ نامها
(تلفظ: parivār) (پری + وار (پسوند شباهت)) ، پریگونه ، پری مانند.
-
پریوار
واژهنامه آزاد
محاصره
-
واژههای همآوا
-
پری وار
لغتنامه دهخدا
پری وار. [ پ َ ] (ص مرکب ) مانند پری . چون پری . پریوش :یکی خوی و لطفی پریوار داشت یکی روی در روی دیوار داشت .سعدی (بوستان ).
-
پری وار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] parivār پریوش؛ پریفش؛ مانند پری.
-
جستوجو در متن
-
پریمنظر
واژگان مترادف و متضاد
پریپیکر، پریرخسار، پریرو، پریوار، پریوش ≠ بدشکل، ناخوشمنظر
-
پریپیکر
واژگان مترادف و متضاد
پریسا، پریمنظر، پریوار، پریوش، خوشاندام، خوشهیکل، ناز ≠ دیومنظر
-
پری وار
لغتنامه دهخدا
پری وار. [ پ َ ] (ص مرکب ) مانند پری . چون پری . پریوش :یکی خوی و لطفی پریوار داشت یکی روی در روی دیوار داشت .سعدی (بوستان ).
-
فریاد اوفتادن
لغتنامه دهخدا
فریاد اوفتادن . [ ف َرْ دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن سر و صدا. بلند شدن فریاد : گر در خیال خلق پریوار بگذری فریاد در نهاد بنی آدم اوفتد.سعدی .
-
دیوانه کردن
لغتنامه دهخدا
دیوانه کردن . [ ن َ /ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تباه خرد کردن . ناقص عقل ساختن . تجنین . اجنان . تخبط. (ترجمان القرآن ) : دیوانه کنی و پس گریزی هشیار نه ای مگر که مستی . خاقانی .گفتم بگوشه ای بنشینم چو عاقلان دیوانه ام کند چو پریوار بگذرد. سعدی .پیش پدر...
-
شرمناک
لغتنامه دهخدا
شرمناک . [ ش َ ] (ص مرکب ) خجل و شوریده و پریشان ومضطرب . (ناظم الاطباء). شرمگین . شرمنده . شرمسار. (ازآنندراج ). شرمگین . (فرهنگ فارسی معین ) : پریزادگان بوسه دادند خاک پریوار هم شیر و هم شرمناک . نظامی . || پرشرم . باحیا. محجوب . (یادداشت مؤلف ) :...
-
بی دیده
لغتنامه دهخدا
بی دیده . [ دی دَ / دِ ] (ص مرکب ) (از: بی + دیده ) بی چشم . نابینا. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی بصر. (مجموعه ٔ مترادفات ). کور. ضریر. اعمی . (یادداشت مؤلف ) : خس طبع را چه مال دهی و چه معرفت بی دیده را چه میل کشی و چه طوطیا. خاقانی .به بی دیده نت...
-
الفت کاشانی
لغتنامه دهخدا
الفت کاشانی . [ اُ ف َ ت ِ ] (اِخ ) میرزا محمدقلی از ایل افشار، و در خدمت نواب شجاع السلطنه حسنعلی میرزا مستوفی و نامه نگار بود، چندی در فارس اقامت داشت . دیوان او قریب به پنج هزار بیت اشعار مختلف و بیشتر غزلیات دارد. وی به سال 1240 هَ . ق . درگذشته ...
-
تمیز
لغتنامه دهخدا
تمیز. [ ت َ ] (از ع ، اِمص ) عقل و هوش و ادراک و دریافت و فراست و بصیرت . (ناظم الاطباء) : که ایشان را تمیز نیست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 90). وی را خرد و تمیز و بصیرت و رویت است . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 333).دختر طفل را نشاید خواست تا نیاید به حد عقل و...