کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پریدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پریدن
/paridan/
معنی
۱. پرواز کردن.
۲. بالوپر زدن پرندگان در هوا.
۳. جهیدن.
۴. [عامیانه] جستن از جا بهطور ناگهانی.
۵. بخار شدن و به هوا رفتن جسم فرّار از قبیل الکل، بنزین، و آمونیاک.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: پرید
بن حال: پر
دیکشنری
hop, jump, leap, spring, vault
-
جستوجوی دقیق
-
پریدن
فرهنگ فارسی معین
(پَ دَ) (مص ل .) 1 - پرواز کردن . 2 - برجستن و سوار شدن . 3 - جهیدن . 4 - تبخیر شدن .
-
پریدن
لغتنامه دهخدا
پریدن . [ پ َ دَ ] (مص ) با پر سوی هوا اوج گرفتن و مسافت پیمودن . حرکت کردن صاحبان بال در هوا با بالهای خویش . برپریدن . پرواز کردن . طیران کردن . طیرورت . طیر. استطاره . خفوق . تَمرﱡص . و رجوع به پریدن شود : آن زاغ را نگه کن چون پردمانند یکی قیرگون ...
-
پریدن
لغتنامه دهخدا
پریدن . [ پ ُ دَ ] (مص ) پرشدن . امتلاء. مملو شدن . انباشته شدن : تو خود را گمان برده ای پرخردانائی که پر شد دگر کی پرد. سعدی (بوستان ).دعدعه ؛ جنبانیدن پیمانه تا بیشتر پرد. (صراج اللغة).
-
پریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: parītan] ‹پاریدن› paridan ۱. پرواز کردن.۲. بالوپر زدن پرندگان در هوا.۳. جهیدن.۴. [عامیانه] جستن از جا بهطور ناگهانی.۵. بخار شدن و به هوا رفتن جسم فرّار از قبیل الکل، بنزین، و آمونیاک.
-
پریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] poridan پُر شدن؛ انباشته شدن.
-
پریدن
دیکشنری فارسی به عربی
ارجاع , بوب , تدفق , ربيع , سقطة , قرصة , قفزة , مدفن , ورک
-
پریدن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bepari طاری: parây(mun) طامه ای: parâɂan طرقی: parâymun کشه ای: parâymun نطنزی: parâɂan
-
پریدن
لهجه و گویش تهرانی
رفتن رنگ
-
واژههای مشابه
-
پرّیدَن
لهجه و گویش بختیاری
perridan پریدن.
-
عقل پریدن
لغتنامه دهخدا
عقل پریدن . [ ع َ پ َ دَ ] (مص مرکب ) زایل شدن عقل . از بین رفتن خرد : اینقدر عقلی که داری گم شودسر که عقل از وی بپرد دم شود. مولوی .و رجوع به مثل «عقل از سر کسی پریدن » در ذیل عقل شود.
-
رنگ پریدن
لغتنامه دهخدا
رنگ پریدن . [ رَ پ َ دَ ] (مص مرکب ) رنگ باختن . (آنندراج ). پریدن رنگ چهره از ترس یا خشم یا بیماری : اگرچه نقش دیوارم بظاهر در گرانخوابی اگر رنگ از رخ گل می پرد بیدار می گردم .صائب (از آنندراج ).
-
بالا پریدن
لغتنامه دهخدا
بالا پریدن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) جهیدن بسوی بالا. || پرواز کردن به ارتفاع بسیار. || برتری جستن . بلندی جستن . در تداول عامه ، به گزاف ادعای بلندمقامی کردن . بیش از حد به علو مقام تظاهر کردن .
-
چشم پریدن
لغتنامه دهخدا
چشم پریدن . [ چ َ / چ ِ پ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از جستن چشم و این اکثر از رنج باشد. (آنندراج ) : چنین که میپرد از حرص خاکیان را چشم عجب اگر پر کاهی بکهکشان ماند.صائب (از آنندراج ).
-
خواب پریدن
لغتنامه دهخدا
خواب پریدن . [ خوا / خا پ َ دَ ] (مص مرکب ) خواب از بین رفتن . خواب از کسی دور شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).