کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرگوشت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرگوشت
/porgušt/
معنی
گوشتدار؛ فربه؛ چاق.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
چاق، سمین، فربه، لحیم ≠ استخوانی، لاغر
دیکشنری
meaty
-
جستوجوی دقیق
-
پرگوشت
واژگان مترادف و متضاد
چاق، سمین، فربه، لحیم ≠ استخوانی، لاغر
-
پرگوشت
لغتنامه دهخدا
پرگوشت . [ پ ُ ] (ص مرکب ) که گوشت بسیار دارد. گوشتناک . فربی . فربه مُطَبَّخ : عَبهر؛ پرگوشت و بزرگ از مردم . اَحدَر، کاحمد؛ کسی که ... رانش پرگوشت و اعلای بدن وی باریک باشد. جاریة دخدبه ؛ دختر پرگوشت . دحامل ؛ درشت خلقت پرگوشت . صِفِّط؛ مرد فربه ٔ ...
-
پرگوشت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) porgušt گوشتدار؛ فربه؛ چاق.
-
جستوجو در متن
-
ثئدة
لغتنامه دهخدا
ثئدة. [ ث َ ءِدَ ] (ع ص ) تازه و پرگوشت : فخذ ثئدة؛ ران پرگوشت .
-
گوشت آلود
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گوشتآلوده، گوشتالو› [عامیانه] gušt[']ālud پرگوشت؛ فربه.
-
hammier
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هامیر، پرگوشت
-
hammy
دیکشنری انگلیسی به فارسی
هاملی، پرگوشت
-
hammiest
دیکشنری انگلیسی به فارسی
hammiest، پرگوشت
-
لنبه
لهجه و گویش تهرانی
چاق و پرگوشت
-
چاق و چُلُمبه،چاق و چِله
لهجه و گویش تهرانی
چاق و پرگوشت
-
گردبازو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) gerdbāzu آنکه بازوان قوی و پرگوشت دارد.
-
گوشت دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) guštdār دارای گوشت؛ پرگوشت؛ فربه.
-
گوشتمند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] guštmand دارای گوشت؛ پرگوشت؛ فربه.
-
وظر
لغتنامه دهخدا
وظر. [ وَ ظِ ] (ع ص ) پرگوشت فربه و آنکه ران و شکم وی پرگوشت باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).