کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرکین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرکین
/porkin/
معنی
کینهور.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرکین
لغتنامه دهخدا
پرکین . [ پ ِ ] (اِخ ) سر ویلیام هنری ) شیمی دان انگلیسی . مولد لندن بسال 1838 و وفات سنه ٔ 1907 م . وی نخستین بار رنگ آنیلین را کشف کرد.
-
پرکین
لغتنامه دهخدا
پرکین . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرحِقد. حَقود : وزان پس چو آگاهی آمد بشاه ز کردار افراسیاب و سپاه که آمد بنزدیک او کاکله ابا لشکری چون هزبر یله که از تخم تورست پرکین و دردبجوید همه روزگار نبرد. فردوسی .فرستاده زین روی برداشت پای وزانروی پرکین بشد سوفرای . ...
-
پرکین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹پرکینه› [قدیمی] porkin کینهور.
-
جستوجو در متن
-
زبرسوی
لغتنامه دهخدا
زبرسوی .[ زَ ب َ ] (اِ مرکب ) سوی بالا. سمت بالا : نیک ماند زبرسوی امرودبستان مبارز پرکین .محسن قزوینی .
-
حقود
لغتنامه دهخدا
حقود. [ ح َ ] (ع ص ) پرکین . پرکینه . بسیارکینه . بدخواه . (از مهذب الاسماء). کینه ور : این روش خصم و حقود آن شده تا مقلد در دو ره حیران شده . مولوی .|| ناقه ای که بچه افکند پیش از آنکه صورت پیدا آید. ج ، حُقُد. (مهذب الاسماء).
-
پرکینه
لغتنامه دهخدا
پرکینه .[ پ ُ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) پرکین . حَقود : هم ایزد گشسپ و یلان سینه رابپرسید و گردان پرکینه را. فردوسی .وزین روی پرکینه دل سوفرای بکردار باد اندرآمد ز جای .فردوسی .
-
تفکده
لغتنامه دهخدا
تفکده . [ ت َ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) کنایه از پزاوه و آتشدان و مانند آن . (آنندراج ).آتشدان و منقل و پرکین . (ناظم الاطباء) : داغت به مغز رفته فرو، حال جسم و جان از شعله های تفکده ٔ استخوان مپرس .ظهوری (از آنندراج ).
-
آسیمه سر
لغتنامه دهخدا
آسیمه سر. [ م َ / م ِ س َ ] (ص مرکب ) آسیمه سار. سرگشته . سرگردان . متحیر : وزآن پس شنیدم یکی بد خبرکزآن نیز بر، گشتم آسیمه سر. فردوسی .ایمه دوران چو من آسیمه سر است نسبت جور بدوران چه کنم ؟ خاقانی . || گیج . پریشان حواس . شیفته گونه . شوریده حال : م...
-
گردنده
لغتنامه دهخدا
گردنده . [ گ َ دَ دَ / دِ ] (نف ) چرخنده . گردان . حرکت کننده . دوار : و گردنده اند از بر چراگاه و گیاخوار تابستان و زمستان . (حدود العالم ).که آن آفرین باز نفرین شودوز او چرخ گردنده پرکین شود. فردوسی .که بر آسمان اختران بشمردخم چرخ گردنده را بنگرد. ...
-
بازی کردن
لغتنامه دهخدا
بازی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قمار کردن . (ناظم الاطباء). لَهو. (ترجمان القرآن ). تَلَهّی . (زوزنی ) : تا چه بازی کند نخست حریف . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 388). ملک را دیدکه با وزیر ببازی شطرنج مشغول است گفت احسنت شما رابرای راستی نشانده اند بازی می...
-
پرستیز
لغتنامه دهخدا
پرستیز. [ پ ُ س ِ ] (ص مرکب ) پرخاشجوی . پر از پرخاش .پرخصومت . پرخشم . پرعناد. پرجنگ و ستیز : ابر بیدرفش افکند رستخیزازو جامه پرخون و جان پرستیز. دقیقی .گرامی خرامید با خشم تیزدل از کینه ٔ خستگان پرستیز. دقیقی .برومی عمود و بشمشیر تیزبگشتند با یکدگر...
-
پرورده
لغتنامه دهخدا
پرورده . [ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (ن مف ) پرورش یافته . تربیت یافته . تربیت کرده . مُرَبَّب . مُربی . مُرَشَّح . (مهذب الاسماء). ج ، پروردگان : همه کار گردنده چرخ این بودز پرورده ٔ خویش پرکین بود. فردوسی .چنین است کردار این گوژپشت بپرورد و پرورده ٔ خویش ...
-
آور
لغتنامه دهخدا
آور. [ وَ ] (نف مرخم ) مخفف آورنده : بارآور. برآور: درختی بارآور یا برآور. دین آور. سودائی زیان آور. معاملتی سودآور. شرم آور. ننگ آور : جهاندار گفتا به نام خدای بدین نام دین آور پاکرای . دقیقی .به ره هست چندانکه آید بکاردرختان بارآور سایه دار. فردوسی...
-
بالین
لغتنامه دهخدا
بالین . (ص نسبی ) منسوب به بال . || (اِ) بالشی را گویند که زیر سر نهند. (برهان قاطع). آنچه زیر سر نهند هنگام خسبیدن و آنرا بالشت و بالش نیز گویند و نرم است . (از شرفنامه ٔ منیری ). مُتّکا. هدایت در انجمن آرا در توصیف بالین و نهالی آرد: چون در وقت راح...