کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرکرشمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرکرشمه
/porkerešme/
معنی
باناز و غمزۀ بسیار؛ پرناز: ◻︎ شهریست پرکرشمهٴ حوران ز ششجهت / چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم (حافظ: ۶۷۴ حاشیه).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
افسونگر، طناز، عشوهگر، عشوهساز، لوند ≠ سرد، سردمزاج
دیکشنری
airy-fairy, flirt
-
جستوجوی دقیق
-
پرکرشمه
واژگان مترادف و متضاد
افسونگر، طناز، عشوهگر، عشوهساز، لوند ≠ سرد، سردمزاج
-
پرکرشمه
لغتنامه دهخدا
پرکرشمه . [ پ ُ ک ِ رِ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) پرناز و غمزه . پر از ناز و غمزه : شهریست پرکرشمه و خوبان ز شش جهت چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم .حافظ.
-
پرکرشمه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) porkerešme باناز و غمزۀ بسیار؛ پرناز: ◻︎ شهریست پرکرشمهٴ حوران ز ششجهت / چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم (حافظ: ۶۷۴ حاشیه).
-
جستوجو در متن
-
پرناز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pornāz ۱. پرکرشمه.۲. پرنخوت.
-
شیوهگر
واژگان مترادف و متضاد
افسونگر، پرکرشمه، پرناز، عشوهساز، عشوهگر
-
لوند
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرکرشمه، دلفریب، طناز، عشوهگر ۲. بدکاره، روسپی، هرجایی
-
پرناز
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرغمزه، پرکرشمه، نازآفرین، نازدار، نازو ۲. پرادا، پرنخوت، متکبر، مغرور
-
اغنج
لغتنامه دهخدا
اغنج . [ اَ ن َ ] (ع ن تف ) پرکرشمه تر. || اغنج مفنقة؛ ای المراءة الناعمة.
-
موژان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹موجان› [قدیمی] mužān ویژگی چشم زیبا و پُرکرشمه؛ چشم خوابآلود: ( دو چشم موژان بودیش خوب و خوابآلود / بماند خواب و شد آن نرگسش که موژان بود (عماره: شاعران بیدیوان: ۳۵۵).
-
موژان
لغتنامه دهخدا
موژان . (ص ) نرگس نیم شکفته . (ناظم الاطباء) (از برهان ). نرگس شکفته و به صورت موجان نیز آمده . (از آنندراج ). نرگس شکفته را گویند. (از فرهنگ اوبهی ). || چشم شهلای پرکرشمه . (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء). چشم پرکرشمه را گویند که شهلا باشد. (انج...
-
موجان
لغتنامه دهخدا
موجان .(ص ) چشم پرکرشمه ٔ خواب آلوده . (از برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). موژان . (یادداشت مؤلف ) : دو چشم موجان بودیش خوب و خواب آلودبماند خواب و شد آن نرگسش که موجان بود. عماره ٔ مروزی .و رجوع به موژان شود.- نرگس موجان ؛ نرگس شکفته . (یادداشت...
-
شش جهت
لغتنامه دهخدا
شش جهت . [ ش َ / ش ِ ج َ هََ ] (اِ مرکب ) جهات سته . شش طرف ؛ یعنی پیش و پس و چپ و راست و بالا و پایین . (ناظم الاطباء). پیش و پس و چپ و راست و زیر و زبر. (از التفهیم ). اطراف عالم که مشرق و مغرب و جنوب و شمال و تحت و فوق باشد. (آنندراج ) (غیاث اللغا...
-
خریدار
لغتنامه دهخدا
خریدار. [ خ َ ] (نف ) خریدکننده . مشتری . (ناظم الاطباء). خَرَندَه ، بایع، بَیِّع. (یادداشت بخط مؤلف ) : ای خریدار من ترا بدو چیز. رودکی .ز هر سو فراوان خریدار خاست بدان کلبه بر تیزبازار خاست . فردوسی .فروشنده ام هم خریدار نیزفروشم بخرم ز هر گونه چی...
-
چیز
لغتنامه دهخدا
چیز. (اِ) شی ٔ. (منتهی الارب ) (دهار). پدیده .تعبیری عام هر موجود و موضوع و حال را : نباید جز آن چیز کاندر خورد. دقیقی .ز پندت نبد هیچ مانیده چیزولیکن مرا خود پر آمد قفیز. فردوسی .خوبتر چیز در جهان سخن است خلق آن خواجه خوبتر ز سخن . فرخی .از کمال هیچ...