کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرپیچ و تاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرپیچ و تاب
/porpičotāb/
معنی
آنچه پیچوتاب بسیار داشته باشد؛ پرپیچوخم؛ پرچینوشکن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرپیچ و تاب
لغتنامه دهخدا
پرپیچ و تاب . [ پ ُ چ ُ] (ص مرکب ) پرپیچ و خم . که پیچ و تاب بسیار دارد.- گفتاری پرپیچ و تاب ؛ گفتاری مبهم که مفهوم آن دیر دریافته شود.
-
پرپیچ و تاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) porpičotāb آنچه پیچوتاب بسیار داشته باشد؛ پرپیچوخم؛ پرچینوشکن.
-
واژههای مشابه
-
دخمه پرپیچ وخم
دیکشنری فارسی به عربی
متاهة
-
جای پرپیچ وخم
دیکشنری فارسی به عربی
متاهة
-
جستوجو در متن
-
گره گیر
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (ص .) مجعد، پُرپیچ و تاب .
-
پرچین
فرهنگ فارسی معین
(پُ) (ص مر.)پرپیچ و تاب ، پرشکن .
-
پیچ و خم
لغتنامه دهخدا
پیچ و خم . [ چ ُ خ َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) چین و شکن . گردش و تاب : آب عزم است ولی خائن طبعساده رنگست ولی پیچ و خم است . خاقانی .- جوانی و هزار پیچ و خم (هزارچم و خم ) ؛ با اطوار گوناگون : ای درّ آبدار جوانی ز پیچ و خم در آب شد ز شرم تو صد راه زیر ...
-
چام چام
لغتنامه دهخدا
چام چام . (اِ مرکب ) دره یاکوهی که خم درخم بود گویند چام چام و چم چم . (فرهنگ اسدی ). دره های کوه . || راه های پرپیچ و خم و تاب . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : گفتا مرا چه چاره که آرام هیچ نیست گفتم که زود خیز و همی گرد چام چام . منجیک (از فره...
-
پیچ درپیچ
لغتنامه دهخدا
پیچ درپیچ . [ دَ ] (ص مرکب ) پیچ پیچ . پیچ واپیچ . پیچاپیچ . پرپیچ . دارای پیچ بسیار. پرشکن . تودرتو. خم اندرخم . درهم و بسیار مشکل . (فرهنگ نظام ). هر یک از خمهای چیزی بر روی خویش گردیده : دست در هم زده چون یاران در یاران پیچ درپیچ چنان زلفک عیاران ...
-
پرتاب
لغتنامه دهخدا
پرتاب . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرپیچ . بسیار پیچاپیچ . شکن برشکن . پرشکن . مقابل کم تاب : حلقه ٔ جعدش پرتاب و گره حلقه ٔ زلفش از آن تافته تر. فرخی .ز گل کنده شمشاد پرتاب رابدو رسته در خسته عناب را. اسدی . || پرگره .پرچین : که دارد گه کینه پایاب اوندیدی بر...
-
پیچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pič ۱. قطعهای فلزی مانند میخ با دندههای مارپیچی که با پیچگوشتی یا آچار پیچانده و بازوبسته میشود.۲. قسمتی از معبر که با انحراف سیر مستقیم خود باعث تغییر مسیر معبر میشود.٣. قطعهای گَردان در برخی وسایل برقی برای خاموش و روشن کردن یا برخی تنظ...
-
سیاهی کردن
لغتنامه دهخدا
سیاهی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نمودار شدن . (غیاث اللغات ). کنایه از نمایان شدن . (آنندراج ) : ماه نو نتواند از روی خجالت شد سپیدچون سیاهی میکند از گوشه ای ابروی دوست . طاهر غنی (از آنندراج ). || سیاهی زدن : چون زلف راه عشق سیاهی کند ز دوراز بس ن...
-
پرچین
لغتنامه دهخدا
پرچین . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرشکن . پرشکنج . پرآژنگ . پرنورد. پرژنگ . پرماز.(منوچهری ). پرکیس . پرانجوغ . پرانجوخ . پرکوس . پرپیچ .پرپیچ و تاب . پیر شده . صاحب چین بسیار : روی ترکان هست نازیبا و گست زرد و پرچین چون ترنج آبخست . فرقدی .سوی حجره ٔ خویش ر...