کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرّهزنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
feathering 2
پرّهزنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] قابلیت تغییر زاویۀ گام پرّۀ چرخانۀ بالگَرد حول محور وتری
-
واژههای مشابه
-
پره
واژگان مترادف و متضاد
۱. پروانه ۲. چرخدنده، دندانه ۳. چنبر، چنبره، حلقه
-
پره
فرهنگ فارسی معین
(پَ رِ یا پَ رِّ) [ په . ] (اِ.) 1 - حلقه و دایرة لشکر از سوار و پیاده . 2 - کنارة چیزی ، پهلو. 3 - دندانة چرخ و دولاب . 4 - جزوی از قفل که قفل با آن محکم می شود.
-
پره
لغتنامه دهخدا
پره . [ پ َ رَ / رِ / پ َرْ رَ / رِ ] (اِ) حلقه و دایره ٔ لشکر از سوار و پیاده . خطی که از سوار و پیاده کشیده شود و آنرابعربی صف خوانند. (برهان ). حلقه ٔ زده ٔ لشکریان سوارو پیاده برای حصار دادن نخجیر و جز آن : ز گلبنان شکفته چنان نماید باغ که میر پر...
-
پره
لغتنامه دهخدا
پره . [ پ َرْ رِ / پ ِ رِ ] (اِ) درختکی کائوچوکی دشتی نام آن در بندرعباس پره است و بسواحل عمان تا 1300 گزی ارتفاع دیده شود ونام دیگر آن پرخ است . رجوع به پرخ شود. (گااوبا).
-
پره
لغتنامه دهخدا
پره . [ پ ِ رِ ] (اِخ ) ناحیه ای در فلسطین قدیم ، واقع در مشرق اُردن و پایتخت آن پلا نام داشت .
-
پره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: parrak] parre ۱. هر یک از تیغههای پروانه.۲. دامن، طرف، و کنارۀ چیزی: پرۀ بیابان، پرۀ دشت، پرۀ کوه، ◻︎ از پرۀ دشت سوی آن سنگ / گردی برخاست توتیارنگ (نظامی: ۴۶۴).۳. هرچیز پَرمانند: پرۀ قفل، پرۀ آسیاب، پرۀ بینی.۴. [قدیمی] حلقه و دایرۀ لشک...
-
پره
دیکشنری فارسی به عربی
جناح
-
پِرْهَ
لهجه و گویش گنابادی
perha در گویش گنابادی یعنی پیراهن ، لباس
-
پره
لهجه و گویش تهرانی
دنده
-
پره
واژهنامه آزاد
پِرْهَ:(perha) در گویش گنابادی یعنی پیراهن ، لباس
-
feathering hinge
لولای پرّهزنی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] لولایی که پرّۀ چرخانۀ بالگَرد حول آن تغییر زاویه میدهد
-
زنی
لغتنامه دهخدا
زنی . [ زَ ] (حامص ) زن بودن . انوثیت . (فرهنگ فارسی معین ). || ازدواج . (ناظم الاطباء). || منسوب به زن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حالت نسوانیت و چگونگی آن . (ناظم الاطباء) : به صبرم کرد باید رهنمونی زنی شد بازنان کردن زبونی . نظامی .- به زنی آوردن...
-
زنی
لغتنامه دهخدا
زنی . [ زَ نی ی ] (ع اِ) (از «زن ء») خیک خرد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).