کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پروینرخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
پروینرخ
فرهنگ نامها
(تلفظ: parvin rox) صاحب رخساری مانند پروین ؛ (به مجاز) زیبارو .
-
واژههای مشابه
-
پروین
فرهنگ نامها
(تلفظ: parvin) (اوستایی) (در نجوم) دستهای از شش ستارهی درخشان در صورت فلکیِ ثور ؛ ثریا ، هفت خواهران ، خوشهی پروین ؛ (در قدیم (به مجاز) اشک ؛ (در اعلام) پروین اعتصامی شاعره بنامِ معاصر.
-
پروین
واژگان مترادف و متضاد
ثریا
-
پروین
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (اِ.) = پرون : 1 - ثریا، صورتی فلکی که بالای شاخ صورت فلکی گاو قرار دارد. 2 - نام منزلی از منازل قمر.
-
پروین
لغتنامه دهخدا
پروین . [ پ َرْ ] (اِخ ) شش ستاره است یک به دیگر خزیده مانند خوشه ٔ انگور. (التفهیم بیرونی ). چند ستاره ٔ کوچک باشد یکجا جمع شده در کوهان ثور و آنرا بعربی ثریا خوانند و نام منزلی است از جمله ٔ 28 منزل قمر و بعضی گویند این ستاره ها دنبه ٔ حمل است نه ک...
-
پروین
لغتنامه دهخدا
پروین . [ پ َرْ ] (اِخ ) نام یکی از دیه های فرح آباد مازندران . (مازندران و استراباد رابینو).
-
پروین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پرو، پروه، پرن› (نجوم) parvin چند ستارۀ درخشان در صورت فلکی ثور که از تعداد بسیاری ستاره تشکیل شده ولی فقط شش ستارۀ آن با چشم دیده میشود که در یکجا بهصورت خوشهای جمع شده و با هم در فضا حرکت میکنند؛ ثریا: ◻︎ آسمان گو مفروش این عظمت کاندر ع...
-
پروین
واژهنامه آزاد
پر (پرنده) و وین یعنی مانند؛ مانند پرِ پرنده.
-
رخ
واژگان مترادف و متضاد
۱. چهره، رخسار، رخساره، رو، سیما، صورت، عارض، عذار، قیافه، وجه ۲. برج، قلعه ۳. پهلوان، جنگجو، گرد ۴. سیمرغ، عنقا
-
رخ
واژگان مترادف و متضاد
رخنه، شکاف
-
cleavage
رَخ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] شکست کانی در امتداد سطوح بلورشناختی آن
-
رخ
فرهنگ فارسی معین
(رَ) (اِ.) 1 - رخنه ، شکاف . 2 - خط هایی که از کشیدن سوهان بر روی فلزات ایجاد شود.
-
رخ
فرهنگ فارسی معین
(رُ) (اِ.) 1 - گونه ، چهره ، هر یک از دو طرف گونه . 2 - سوی ، طرف . 3 - عنان اسب ، افسار.
-
رخ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ معر. ] (اِ.) یکی از مهره های شطرنج که به شکل برج است .