کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرورده مرغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مسمن
لغتنامه دهخدا
مسمن . [ م ُ س َم ْ م َ ] (ع ص ) فربه شده . (از منتهی الارب ). چاق شده . چاق . فربه . پروار. پرورده . پرواری . فربه کرده . (یادداشت مرحوم دهخدا).- مرغ مسمن ؛ مرغ پرواری و چاق . مرغ فربه و پرچربی . مرغ با روغن سرخ کرده : همی برگشت گرد قطب جدی چو گرد ...
-
خاک خورد
لغتنامه دهخدا
خاک خورد. [ خوَرْ / خُرْ ] (ن مف مرکب ) خاک خورده . رجوع به خاک خور و خاک خوار شود : یکی مرغ پرورده ام خاکخوردزگیتی مرا نیست با کس نبرد.فردوسی .
-
نشانی شدن
لغتنامه دهخدا
نشانی شدن . [ ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) علم شدن . مشهور گشتن . انگشت نما شدن : که پرورده ٔ مرغ باشد به کوه نشانی شده در میان گروه . فردوسی .نشانی شد اندر میان مهان نزاید چنو مادر اندر جهان .فردوسی .
-
پرورد
لغتنامه دهخدا
پرورد. [ پ َرْ وَ ] (ن مف مرخم ) پرورده . و آن به صورت مزید مؤخری به بعض کلمات ملحق شود: الم پرورد. خانه پرورد، خُم پرورد، دست پرورد، سایه پرورد، غم پرورد، مهرپرورد، نازپرورد، نعمت پرورد، مرغ پرورد، انس پرورد و غیرها : از این مرغ پرورد و زآن دیوزادچ...
-
بلاپرورد
لغتنامه دهخدا
بلاپرورد. [ ب َ پ َ وَ] (ن مف مرکب ) بلاپرورده . پرورش یافته برای تحمل بلا.پرورده ٔ بلا : خاقانی اینک مرد تو مرغ بلاپرورد توای گوشه ٔ دل خورد تو ناخوانده مهمان تا کجا. خاقانی .دل که جویی هم بلاپرورد جانان جوی از آنک عافیت در عشق جانان برنتابد هر دلی ...
-
بدیج
لغتنامه دهخدا
بدیج . [ ب َ ] (اِ) هلیله . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). هلیلج . (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 155). و آن چیزی است به اندام بیضه ٔ مرغ و آن را در شیره ٔ قند پرورده کنند و خورند و در مؤید الفضلاء بلیله نوشته بودند و آن دوایی است قابض .(برهان ). || ...
-
مصوص
لغتنامه دهخدا
مصوص . [ م َ ] (ع ص ، اِ) زنی که هنگام جماع شیفتگی کند بر مرد. (غیاث ) (ناظم الاطباء)(از آنندراج ). || کُسی که بمکد تری بالای نره را. ج ، مصائص . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء)(از آنندراج ). || طعامی که از گوشت پخته ٔدرسرکه انداخته سازند و یا مخ...
-
سیمرغ
لغتنامه دهخدا
سیمرغ . [ م ُ ] (اِخ ) جانوری است مشهور و سیمرغ از آن گویند که هر لون که در پر هر یک مرغ میباشد، همه در پرهای او موجوداست و بعضی گویند که بغیر همین اسم فرضی وجود ندارد. (غیاث ). عنقا را گویند و آن پرنده ای بوده است که زال پدر رستم را پرورده و بزرگ کر...
-
پروار
لغتنامه دهخدا
پروار. [ پ َرْ ] (ص ) فربه . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). سَمین . بشبیون : تو کت این گاوهای پروارندلاغران را مکش که بیکارند. اوحدی .مرغ گوید به شبان تو گذارنده ٔ خلق ز تو کرده ست ز تن قسمت پروار مرا (کذا).منطقی (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). || ...
-
بشکردن
لغتنامه دهخدا
بشکردن . [ ب ِ ک َ دَ ] (مص ) بشکریدن . شکریدن . شکردن . شکار کردن . شکار افکندن : جهانا ندانم چرا پروری چو پرورده ٔ خویش را بشکری . فردوسی .بفرمود تا پیش دریا برندمگر مرغ و ماهی ورا بشکرند. فردوسی . || به مجاز از پای درآوردن . درهم شکستن : شیر گوزن ...
-
خانگی
لغتنامه دهخدا
خانگی . [ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) متعلق و منسوب بخانه . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 385). ج ، خانگیان : غریو از خانگیان وی و اهل حرم برآمد. (تاریخ بیهقی ).بدرم خانگیان را جگر و سینه و جنب اول از جیب وشاقان خزر درگیرم . خاقانی .از دشمن خانگی حذر ن...
-
راح
لغتنامه دهخدا
راح . (ع اِ) شادمانی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ارتیاح یعنی نشاط، گویند: فقدت راحی فی الشباب ؛ یعنی ارتیاحی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد):ای دریغا مرغ خوش الحان من راح روح و روضه و ریحان من . مولوی . || پنجه . (منتهی الارب ). کف های دست . (آنن...
-
برآورده
لغتنامه دهخدا
برآورده . [ ب َ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) صنیع. مصنوع . ساخته . ساخته شده : این از برآوردگان فلان است از ساخته ها و از صنایع اوست . (یادداشت بخط مؤلف ). صنیع؛ کار ساخته و برآورده . (منتهی الارب ) : تهمتن یکی خانه از خاره سنگ برآورده دید اندر آن جای ...
-
مؤتلفه
لغتنامه دهخدا
مؤتلفه . [ م ُءْ ت َ ل ِ ف َ / ف ِ ] (از ع ، ص ) مجتمع و متحد و سازوار شونده . (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مؤتلف شود. || (در اصطلاح عروض ) یکی از پنج دایره که دو بحر از بحور پانزده گانه ٔ عرب در آن جای داده شده است و آن دو بحر یکی «وافر» است و د...
-
نوروزی
لغتنامه دهخدا
نوروزی . [ ن َ / نُو ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) منسوب به نوروز. (ناظم الاطباء). مربوط به جشن نوروز یا ایام نوروز. (فرهنگ فارسی معین ) : در این فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی نصیب خسرو عادل سعادت باد و پیروزی . فرخی .آمدت نوروز و آمد جشن نوروزی فرازکامکار...