کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرورده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ادب پرورده
لغتنامه دهخدا
ادب پرورده . [ اَ دَ پ َ وَ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) ادب آموخته . فرهیخته : ادب پرورده ٔ عشقم نیاید خیرگی از من نسوزد آتش می پرده ٔ شرم و حجابم را.صائب .
-
پرورده ٔ مرغ
لغتنامه دهخدا
پرورده ٔ مرغ . [ پ َرْ وَ دَ / دِ ی ِ م ُ ] (اِخ ) یا مرغ پرورده ، کنایه از زال زر پدر رستم است : تو این بنده ٔ مرغ پرورده رابزاری و خواری برآورده را. فردوسی .که پرورده ٔ مرغ بیدل شده ست ز آب مژه پای در گل شده ست . فردوسی .چو پرورده ٔ مرغ باشد بکوه ف...
-
پرورده شدن
لغتنامه دهخدا
پرورده شدن . [ پ َرْ وَ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) تربیت شدن . پرورش یافتن . بالیدن . بزرگ شدن . نموّکردن . || اغتذاء. (تاج المصادر بیهقی ).
-
نمک پرورده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [مجاز] namakparvarde کسی که نانونمک دیگری را خورده و با خرج او پرورش یافته.
-
ناز پرورده
لهجه و گویش تهرانی
ننر،متنعم،لوس
-
جستوجو در متن
-
تربیت شده
فرهنگ واژههای سره
پرورده
-
blue cheese
پنیر رگهآبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] نوعی پنیر که با کپک آبی پرورده شود
-
پرورانیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) [قدیمی] parvarānide پرورده؛ پرورشیافته.
-
مرشح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moraššah تربیتشده؛ بهتدریج پروردهشده.
-
نمک پرورد
لغتنامه دهخدا
نمک پرورد. [ ن َ م َ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) نمک پرور. نمک پرورده . رجوع به نمک پرورده شود.
-
نمک پروردگی
لغتنامه دهخدا
نمک پروردگی . [ ن َ م َ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نمک پرورده بودن . رجوع به نمک پرورده شود.
-
شهدپرور
لغتنامه دهخدا
شهدپرور. [ ش َ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) پرورده به عسل . هر چیز پرورده شده در عسل . || هر چیز خوشمزه و لذیذ. (ناظم الاطباء).
-
خم پرورد
لغتنامه دهخدا
خم پرورد. [ خ ُ پ َرْ وَ ] (ن مف مرکب ) پرورده ٔ خم . آنچه در خم پرورده شود. کنایه از شراب .
-
دست پروردگی
لغتنامه دهخدا
دست پروردگی . [ دَ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دست پرورده . دست پرورده بودن . تربیت شده بودن تحت نظر کسی . رجوع به دست پرورد و دست پرورده شود.
-
ناپرورده
لغتنامه دهخدا
ناپرورده . [ پ َرْ وَ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) پرورش نیافته . پرورده نشده . || ناتمام . ناقص . کامل نشده . (یادداشت مؤلف ). مقابل پرورده . رجوع به پرورده شود : در علاج زنیکه بچه ٔ ناپرورده از وی بیفتد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).