کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پروبال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پروبال
/parobāl/
معنی
= پَر 〈 پروبال
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پروبال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) parobāl = پَر 〈 پروبال
-
پروبال
دیکشنری فارسی به عربی
ريشة
-
واژههای همآوا
-
پر و بال
لغتنامه دهخدا
پر و بال . [ پ َ رُ / رْ رُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) پَر. مجازاً نیرو. قدرت . توانائی : بخواهم که شاها عنایت دهی که باشد مرا عون تو پَرّ و بال .؟ (فرهنگ اسدی نخجوانی ).
-
پر و بال
فرهنگ گنجواژه
قدرت، عرصه، پر و بال گرفتن، پر و بال ریختن.
-
جستوجو در متن
-
feathers
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پر، پروبال، پرگذاردن به، با پر پوشاندن، با پر اراستن، بال دادن
-
feather
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پر، پروبال، پرگذاردن به، با پر پوشاندن، با پر اراستن، بال دادن
-
plumate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لعنتی، پروبال دار، پردار، دارای پر وبال زیبا
-
باولی
لغتنامه دهخدا
باولی . [ وَ ] (اِ) مرغی که پروبال کنده پیش باز و قوش نوآموخته اندازند که به شکار دلیر شود. (یادداشت مؤلف ).
-
پر و یال
لغتنامه دهخدا
پر و یال . [ پ َ رُ ] (ترکیب عطفی ،اِ مرکب ) زور. قدرت . هنگ . شاید مصحف پروبال باشد.
-
ريشة
دیکشنری عربی به فارسی
بدمينتن , نوعي بازي تنيس باتوپ پردار , پر , پروبال , باپر پوشاندن , باپراراستن , بال دادن
-
چوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) čuk پرندهای شبیه جغد که خود را از درخت آویزان میکند و پیدرپی فریاد میکشد؛ شبآویز؛ مرغ حق: ◻︎ چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته / زاغ سیه پرّوبال غالیه آمیخته (منوچهری: ۱۸۰).
-
کشفی
لغتنامه دهخدا
کشفی . [ ک َ ] (اِخ ) یکی از شعرای باستانی است و از اشعارش در لغت نامه ٔ اسدی دو بیت ذیل بشاهد آمده است . (یادداشت مؤلف ) : بخواهم که شاها عنایت دهی که باشد مرا عون تو پروبال . ؟ (لغت فرس چ اقبال ص 325).زلف بر رخسار آن دلبر چو دیدم بیقرارمی بیندازم ...
-
بال کشیدن
لغتنامه دهخدا
بال کشیدن . [ ک َ دَ ](مص مرکب ) کشیدن بال . ممتد ساختن بال . گشودن و گستردن بال . || پروبال گشودن . به پرواز آمدن . || بمجاز، بزرگ شدن . بالیدن . پر و بال گرفتن : او را [ دختر را ] به نزدیک مریدی برد و فرمود که تربیت دارد، مرید در تعهد دختر تلطف نمو...