کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پروانۀ حفاظدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پروانه
فرهنگ نامها
(تلفظ: parvāne) حشرهای با بدن کشیده و باریک و بالهای پهن پوشیده از پولکهای رنگارنگ ؛ (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاه راست پنجگاه و نوعی تحریر .
-
پروانه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اجازه، پته، جواز، حکم، فرمان، گواهی، مجوز ۲. پره، ملخ ۳. شبپره
-
پروانه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - نوشته ای رسمی که به دارندة آن اجازة کار معینی را می دهد مثل پروانة وکالت . 2 - جواز، اجازه نامه . 3 - حکم ، فرمان پادشاهان .
-
پروانه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) 1 - دلیل ، رهبر. 2 - یکی از گوشه های همایون .
-
پروانه
فرهنگ فارسی معین
(پَ نِ) (اِ.) 1 - نام عمومی هر یک از تیرة پروانگان جزو ردة حشرات که گونه و اقسام متعدد دارد. 2 - پروانک ، جانوری درنده شبیه شغال که به دنبال شیر حرکت می کند و بازماندة شکار آن را می خورد. سیاه گوش و چاوشی هم گویند.
-
پروانه
لغتنامه دهخدا
پروانه . [ پ َرْ ن َ / ن ِ ] (اِ) حیوانی گوشت خوار شبیه به یوز که در شمال افریقا زید.و گویند که پیشاپیش شیر رود و آواز کند تا جانوران آواز او شنیده خود را بر کنار کشند و شیر را با او الفتی عظیم است و پس مانده ٔ صید شیر خورد. فرانق . فرانک . فرانه . س...
-
پروانه
لغتنامه دهخدا
پروانه . [ پ َرْ ن َ / ن ِ ] (اِخ )معین الدین کاشانی ملقب به پروانه یکی از عمال دولت مغول . آنگاه که غیاث الدین کیخسروبن کیقباد پادشاه سلجوقی (آسیای صغیر) مغلوب مغول شد هولاکو معین الدین پروانه ٔ کاشی را برای تمشیت آن سامان و اصلاح امور پسران غیاث ال...
-
پروانه
لغتنامه دهخدا
پروانه . [پ َرْ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) محلی است در شمال شهر هرات .
-
پروانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: parvānak، جمع: پروانگان] parvāne ۱. (زیستشناسی) حشرهای با بالهای نازک رنگین که روی گلها و گیاهان مینشیند و شیرۀ آنها را میمکد؛ شاهپرک؛ پروانۀ روز.۲. آلتی پرهدار که دور خود بچرخد: پروانهٴ هواپیما.۳. اجازۀ رسمی که از طرف دولت بر...
-
پروانه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: parparinǰe / parvâna طاری: parparači طامه ای: parpareče طرقی: parvâna / parpari کشه ای: parvâna نطنزی: parvâna
-
پروانه
دیکشنری فارسی به عربی
اجازة , ترخيص , رخصة , عث , فراشة , ملاحظة , ورقة
-
propeller shaft, tail shaft, screw shaft
میل پروانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] بخش انتهایی محور انتقال نیرو از موتور که پروانه به آن متصل است
-
propeller frame
قاب پروانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] چارچوبی که دربرگیرندۀ جایگاه سکان و طاقی پروانه و جایگاه پروانه و پاشنۀ چرخشی سکان (sole piece) است
-
propeller aperture,propeller well, screw aperture
فضای پروانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] فضایی بین جایگاه سکان و جایگاه پروانه که پروانه در آن میچرخد
-
fairwater, propeller cap, fairwater cone, fairwater cap
کلاهک پروانه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل دریایی] سرپوشی مخروطی که برای تسهیل جریان آب در اطراف پروانه بر روی مهرۀ پروانه بسته میشود