کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرواسیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرواسیدن
/parvāsidan/
معنی
۱. دست مالیدن به چیزی؛ سودن؛ ببسودن؛ بساویدن.
۲. یازیدن: ◻︎ هر کجا گوهری است بشناسم / دست سوی دگر نپرواسم (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۸).
۴. ساختن.
۵. پرداختن؛ فارغ شدن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرواسیدن
فرهنگ فارسی معین
(پَ دَ) (مص ل .) 1 - پرواز کردن . 2 - ساختن و پرداختن ، فراغ یافتن . 3 - لمس کردن ، دست مالیدن .
-
پرواسیدن
لغتنامه دهخدا
پرواسیدن . [ پ َرْ دَ ] (مص ) برماسیدن . پرماسیدن . لمس کردن . بسودن . بپسودن . هرچه بسازند (بساوند؟): گوید بپرواسیدم . دست سودن . دست کشیدن . دست مالیدن . پساویدن . بپساویدن . مجیدن . بمجیدن . برمجیدن . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). مجش : تا کجا گوهر است و...
-
پرواسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پرماسیدن› [قدیمی] parvāsidan ۱. دست مالیدن به چیزی؛ سودن؛ ببسودن؛ بساویدن.۲. یازیدن: ◻︎ هر کجا گوهری است بشناسم / دست سوی دگر نپرواسم (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۸).۴. ساختن.۵. پرداختن؛ فارغ شدن.
-
جستوجو در متن
-
پرواسان
لغتنامه دهخدا
پرواسان . [ پ َرْ] (نف ، ق ) صفت فاعلی بیان حالت . در حال پرواسیدن .
-
پرواس
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ پرواسیدن، اسم مصدر) [قدیمی] parvās = پرواسیدن: ◻︎ به عدل او بُوَد از جور بدکنش رستن / به خیر او بُوَد از شر این جهان پرواس (ناصرخسرو: مجمعالفرس: ۲۳۲).
-
لمس کردن
لغتنامه دهخدا
لمس کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بسودن . ببسودن . برمجیدن .ملامسه . مَس ّ. پرواسیدن . بپرواسیدن . (لغت نامه ٔ اسدی ). بساویدن . پساویدن . (برهان ). و رجوع به لَمس شود.
-
دست مالیدن
لغتنامه دهخدا
دست مالیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب )بسودن . پرواسیدن . برمجیدن . تمسح . تمسیح . (منتهی الارب ): مشن ؛ دست مالیدن برچیزی درشت . (منتهی الارب ). مث ؛دست در چیزی مالیدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ).- دست به دست مالیدن ؛ کنایه از تأمل و تأخیر در کار است...
-
بسودن
لغتنامه دهخدا
بسودن . [ ب ِ دَ ] (مص ) پسودن . دست زدن و لمس کردن . (فرهنگ نظام ). لمس .(ترجمان القرآن ). مَس ّ. (ترجمان القرآن ) (تاج المصادربیهقی ). بزمین وادوسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). مسح .(بحر الجواهر) (دهار). استلام . (تاج المصادر بیهقی ).جس ّ. (تاج المصاد...
-
لمس
لغتنامه دهخدا
لمس . [ ل َ ] (ع مص ) ببساوش . بسودن به دست چیزی را. (منتهی الارب ). سودن چیزی را به دست یا عضوی . (غیاث ). برمجیدن . ببسائیدن .سودن . سائیدن . ببسودن . بسودن دست . (تاج المصادر). ببساویدن . پرواسیدن . مس ّ. جَس ّ. اِجتساس . بساوش . دست سودن . پرواس ...
-
دیدن
لغتنامه دهخدا
دیدن . [ دی دَ] (مص ) مصدر دیگر آن به قیاس بینیدن و اسم مصدرش بینش است . (از یادداشت مؤلف ). نگریستن . رؤیت کردن . نگریدن . نگاه کردن . نظر انداختن . عیان . معاینه . مقابل آگهی یافتن و خبر. ابصار. لحاظ. ملاحظه . رؤیة. رؤیان . مشاهده . (یادداشت مو...
-
و
لغتنامه دهخدا
و. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و ن...