کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پره دار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
feathering angle, feathering pitch
زاویۀ پرّهبندی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل هوایی] زاویهبندی پرّه در ملخ بیحرکت که در آن گشتاور نیروی بادچرخی نزدیک به صفر است
-
Icteridae
سیاهپرهایان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] تیرهای از راستۀ گنجشکسانان که بخش اعظم بدنشان پرهای سیاه با جلای فلزی دارد
-
Hexactinellida, Hyalospongea
ششپرهویسان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[جانورشناسی] ردهای از روزنکتباران که زیستگاهشان غالباً آبهای عمیق است؛ بدن آنها استوانهای یا قیفی است و سوزنههای (spicules) سیلیسی آنها شششاخه با تقارن شعاعی است
-
fan beam
باریکۀ پرهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] باریکهای از امواج رادیویی با سطحِ مقطع بیضی کشیده
-
دو پره ای
دیکشنری فارسی به عربی
ثنائي الصمام
-
جستوجو در متن
-
pyrogallate
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پره دار
-
finny
دیکشنری انگلیسی به فارسی
finny، پره دار، مثل باله، باله دار
-
paddlewheel
دیکشنری انگلیسی به فارسی
paddlewheel، چرخ پره دار متحرک کشتی بخار
-
spoke
دیکشنری انگلیسی به فارسی
صحبت کرد، پره چرخ، میله چرخ، اسپوک، میله دار کردن
-
spokes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سخنرانی، پره چرخ، میله چرخ، اسپوک، میله دار کردن
-
پروانه
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) اسبابی به صورت چرخ پره دار چرخان یا پنکه مثل پروانة کشتی .
-
ابرقوئی
لغتنامه دهخدا
ابرقوئی . [ اَ ب َ ] (ص نسبی ، اِ) اَبرقویی . اَبرقوهی . منسوب به ابرقو و ابرقوه . || قسمی قفل پَره دار.
-
زبانه دار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) zabānedār ۱. دارای زبانه؛ آنچه دارای پره یا برآمدگی شبیه زبان باشد.۲. شعلهدار؛ شعلهور.
-
wing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بال، جناح، شاخه، پره، شعبه، بال مانند، گروه هوایی، زائده حبابی، زائده پره دار، دسته حزبی، قسمتی از یک بخش یا ناحیه، بالدار کردن، پردارکردن، پیمودن
-
تکلم
دیکشنری عربی به فارسی
دراييدن , سخن گفتن , حرف زدن , صحبت کردن , تکلم کردن , گفتگو کردن , سخنراني کردن , پره چرخ , ميله چرخ , اسپوک , ميله دار کردن , محکم کردن