کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرنیانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرنیانی
/parniyāni/
معنی
۱. زیبا و لطیف مانند پرنیان؛ مانند پرنیان.
۲. از جنس پرنیان
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرنیانی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص نسب .) 1 - مانند پرنیان ، دارای پرنیان . 2 - به رنگ پرنیان . 3 - کنایه از: شمشیر.
-
پرنیانی
لغتنامه دهخدا
پرنیانی . [ پ َ ] (ص نسبی ) منسوب به پرنیان . از پرنیان . دارای پرنیان : هوا شد ز بس پرنیانی درفش چو بازار چین زرد و سرخ و بنفش . فردوسی .ز بس نیزه و پرنیانی درفش ستاره شده سرخ و زرد و بنفش . فردوسی . || برنگ پرنیان ؛ به آب و تلألؤ پرنیان : ز دو چی...
-
پرنیانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به پرنیان) [قدیمی] parniyāni ۱. زیبا و لطیف مانند پرنیان؛ مانند پرنیان.۲. از جنس پرنیان
-
جستوجو در متن
-
زرین درفش
لغتنامه دهخدا
زرین درفش . [ زَرْ ری دَ / دِ رَ ] (اِمرکب ) درفشی ساخته از زر. علَمی از طلا : ستاده ملک زیر زرین درفش ز سیفور بر تن قبای بنفش . نظامی .ز بس پرنیانهای زرین درفش هوا گشته گلگون و صحرا بنفش . نظامی . || کنایه از شعاع آفتاب : همی چاره جست آن شب دیر بازچ...
-
ی
فرهنگ فارسی معین
(پس .) این حرف به آخر اسم ملحق شود برای افادة نسبت بین دو چیز و آن برای معانی متعدد بود. 1 - مطلق نسبت ، و آن بر چند قسم است :الف - نسبت به مکان : شیرازی ،اصفهانی ، رامسری . ب - نسبت به چیز: ارغوانی ، پرنیانی ، زعفرانی . ج - نسبت به شخص : اسرافیلی ....
-
زعفرانی
لغتنامه دهخدا
زعفرانی . [ زَ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به زعفران . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). منسوب به زعفران . فروشنده ٔ زعفران . دکان زعفران فروش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به زعفران که زعفران فروش را افاده می کند. (از انساب سمعانی ). || به رنگ زع...
-
کار فرمودن
لغتنامه دهخدا
کار فرمودن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) به عمل آوردن و درج نمودن . (غیاث ). استعمال کردن . به کار بردن : یاران حسین [ بن ] علی همه برابر دست بتیر انداختن بردند و دیگر سلاحها کار نفرمودند. (تاریخ سیستان ص 291).نخست آهنگری با تیغ بنمای پس آنگه صیقلی را کار ...
-
ارغوانی
لغتنامه دهخدا
ارغوانی . [ اَ غ َ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به ارغوان . || گل سرخ . (آنندراج ). || برنگ ارغوان . سرخ . (مؤید الفضلاء) (آنندراج ).ارجوانی . فرفیری . فرفوری . فرفوریه . رنگی سرخ که به بنفشی زند. سرخی که بسیاهی زند. آتشگون . سرخ روشن . احمر ذریحی . سرخ ار...
-
پرنیان
لغتنامه دهخدا
پرنیان . [ پ َ ] (اِ) حریر. (مهذب الاسماء) (دهار) (حبیش تفلیسی ). حریر چینی که نقشها و چرخها (؟) دارد. (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). پرنیان حریر چینی بود منقش و پرند ساده بود. (نسخه ای از فرهنگ اسدی ). حریر چینی که منقش باشد. (از شرفنامه از غیاث اللغات )...
-
گونه گون
لغتنامه دهخدا
گونه گون . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) به معنی گوناگون که رنگارنگ باشد. (برهان قاطع). رنگهای مختلف و رنگارنگ . (ناظم الاطباء). لونالون . ملون به الوان . همه رنگ . رنگ به رنگ . از لون دیگر : تنش سیم و شاخش ز یاقوت و زربر او گونه گون خوشه های گهر. فردوسی ....
-
کناغ
لغتنامه دهخدا
کناغ . [ ک َ ] (اِ) کرم پیله باشد یعنی کرمی که ابریشم می تند. (برهان ). کرم ابریشم . (رشیدی ). کرم پیله . (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ) (الفاظ الادویه ). پیله . نوغان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : کناغ چند ضعیفی به خون دل بتندبه...
-
منعقد
لغتنامه دهخدا
منعقد. [ م ُ ع َ ق ِ] (ع ص ) بسته شونده . (غیاث ) (آنندراج ). بسته شده و بسته و بند کرده و گره زده و بسته شده . (ناظم الاطباء).- منعقداللسان ؛ بسته زبان . (ناظم الاطباء). || معاهده و شرط بسته شده و انجام پذیرفته . (ناظم الاطباء). نهاده (عهد، پیمان ،...
-
درفش
لغتنامه دهخدا
درفش . [ دِ رَ ] (اِ) فوطه ای که در روز جنگ بر بالای دستار و خود پیچند، که به ترکی دولغه گویند. (از برهان ). درفش در اصل پارچه ای بوده از قماش سه گوشه که به زر منقش کرده بر سر علم و کلاه خود می بسته اند و به ترکی بیرق گویند و آن پارچه همیشه از باد در...
-
کله
لغتنامه دهخدا
کله . [ ک ِل ْ ل َ / ل ِ] (ع اِ) مأخوذ از کلة عربی . خیمه ای که از پارچه ٔ تنک و رقیق مثال کتان و امثال آن به جهت دفع و منع مگس و پشه بسازند. و به پشه خانه معروف است . (آنندراج ). خیمه ای از پارچه ٔ تنک و لطیف که همچون خانه دوزند.پشه بند. پشه خانه ....