کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرنقش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرنقش
مترادف و متضاد
پرنگار، رنگارنگ، منقش، نقشدار ≠ بینقش، ساده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرنقش
واژگان مترادف و متضاد
پرنگار، رنگارنگ، منقش، نقشدار ≠ بینقش، ساده
-
پرنقش
لغتنامه دهخدا
پرنقش . [ پ ُ ن َ ] (ص مرکب ) دارای نگار و نقش بسیار. پر از نقش و نگار : به ظاهر یکی بیت پرنقش آزر. ابوطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی ).باغی نهاده هم بر او با چهار بخش پرنقش و پرنگار چو ارتنگ مانوی . فرخی .سرایهاش چو ارتنگ مانوی پرنقش بهارهاش چو دیبای خسر...
-
جستوجو در متن
-
نقشدار
واژگان مترادف و متضاد
پرنقش، منقش، منقوش
-
منقش
واژگان مترادف و متضاد
پرنقش، مرتسم، منقوش، نقشدار، نگارین
-
چرب دستی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] čarbdasti چیرهدستی؛ چابکی و جلدی؛ مهارت در کار و هنری: ◻︎ چربدستی فلک بین تو که بیخامه و رنگ / کرد اطراف چمن را همه پرنقشونگار (انوری: ۱۸۷).
-
مخلب
لغتنامه دهخدا
مخلب . [ م ُ خ َل ْ ل َ ] (ع ص ) آن که بسیار نقش و نگار داشته باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). آنکه جامه ٔ پرنقش ونگار دارد. (از محیط المحیط). || فریفته شده . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مانوی طبع
لغتنامه دهخدا
مانوی طبع. [ ن َ وی طَ ] (ص مرکب ) نقش و نگارآفرین . همچون مانی ، ابداع کننده ٔ نقش و نگار : آن صحن چمن که از دم دی گفتی دم گرگ یا پلنگ است اکنون ز بهار مانوی طبعپرنقش و نگار همچو ژنگ است .رودکی .
-
طراز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طِراز، معرب، مٲخوذ از فارسی: تراز] ‹تراز› ta(e)rāz ۱. [مجاز] طبقه؛ ردیف.۲. [مجاز] نوع؛ قسم؛ گونه.۳. [قدیمی، مجاز] زینت؛ آرایش.۴. [قدیمی] حاشیۀ لباس یا پارچه که معمولاً پرنقشونگار است؛ یراق.۵. [قدیمی] نوعی پارچۀ نفیس ابریشمی.۶. [قدیمی] م...
-
نقش و نگار
لغتنامه دهخدا
نقش و نگار. [ ن َ ش ُ ن ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خط و خال . تذهیب و ترصیع. آب و رنگ . شکل ها و صورتهای رنگین و گوناگون : بر اسبی قیمتی برنشسته و ساختی گران افکنده زراندود و غاشیه ای پرنقش ونگار. (تاریخ بیهقی ص 365).صحبت دنیا به سوی عاقل و هشیارصحب...
-
مانوی
لغتنامه دهخدا
مانوی . [ ن َ وی ] (ص نسبی ) منسوب به مانی . (ناظم الاطباء). در نسبت به مانی ، منانی گویند و قیاس مانوی است چنانکه در نسبت به حران حرنانی گویند و قیاس حرانی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سرایهایش چو ارتنگ مانوی پرنقش بهارهاش چو دیبای خسروی بنگا...
-
کارخانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kārxāne ۱. ساختمانی که در آن بهوسیلۀ ماشینآلات به تولید کالا میپردازند.۲. [قدیمی] آشپزخانه.۳. موتور: کارخانهٴ ساعت.۴. [قدیمی، مجاز] کارگاه نقاشی یا جای پُرنقش: ◻︎ آن پریپیکر حصارنشین / بود نقاش کارخانهٴ چین (نظامی۴: ۶۵۹).۵. [قدیمی، مجاز] د...
-
نگارستان
لغتنامه دهخدا
نگارستان . [ ن ِ رِ ] (اِ مرکب ) جای نقش و نگار. محل پرنقش وتصویر. (فرهنگ فارسی معین ). کنایه از باغ پرگل وگیاه رنگارنگ : خجسته خواجه ٔ والا در آن زیبا نگارستان گرازان روی سنبل ها و تازان زیر عرعرها. منوچهری .از وفا رنگی نیابی در نگارستان چرخ رنگ خود...
-
منقش
لغتنامه دهخدا
منقش . [ م ُ ن َق ْ ق َ ] (ع ص ) نگاشته و نگار کرده . (آنندراج ). نقش کرده شده و نگارکرده شده و دارای نقش و نگار و دارای تصاویر و رنگهای گوناگون . (ناظم الاطباء). نگارین . بنگار. نقاشی شده . پرنقش و نگار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : از او مخمل و جامه های...
-
نگاریده
لغتنامه دهخدا
نگاریده . [ ن ِ دَ / دِ ] (ن مف ) نوشته . مرقوم . ثبت شده . نگاشته شده : نگاریده نام خدای از نخست که بی نام او دین نیاید درست . اسدی .اثرهای آن شاه آفاق گردندیدم نگاریده در یک نورد. نظامی .گرت صورت حال بد یا نکوست نگاریده ٔ دست تقدیر اوست . سعدی . ||...