کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرند
/parand/
معنی
۱. (زیستشناسی) درختچهای کوچک از تیرۀ ریواس، با بوتۀ پرشاخ، ساقۀ خاکستری، برگهای باریک و نوکتیز، و میوۀ بالدار.
۲. [قدیمی] نوعی پارچۀ ابریشمی ساده و بینقش؛ حریر: ◻︎ سه نگردد بریشم ار او را / پرنیان خوانی و حریر و پرند (هاتف: ۴۹).
۳. تیغ و شمشیر برّان و جوهردار: ◻︎ به زرین و سیمین دو صد تیغ هند / چه زو سی به زهرآب داده پرند (فردوسی: ۱/۲۳۸)، ◻︎ ز یاقوت و الماس و از تیغ هند / همه تیغ هندی سراسر پرند (فردوسی: ۷/۳۰۵).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ابریشم، پرنیان، حریر، دیبا
۲. تیغ، شمشیر
دیکشنری
blade, silk
-
جستوجوی دقیق
-
پرند
فرهنگ نامها
(تلفظ: parand) (= پرن ، پروین) (در قدیم) نوعی پارچهی ابریشمیِ ساده و بدون نقش و نگار ، حریر ساده ؛ (در گیاهی) گروهی از گیاهان درختچهای از خانواده علف هفت بند که در نواحی بیابانی و نیمه بیابانی میرویند. + ن.ک. پرن و پروین.
-
پرند
واژگان مترادف و متضاد
۱. ابریشم، پرنیان، حریر، دیبا ۲. تیغ، شمشیر
-
پرند
فرهنگ فارسی معین
(پَ رَ) [ په . ] (اِ.) 1 - حریر ساده ، ابریشم بی نقش . 2 - شمشیر، شمشیر جوهردار.
-
پرند
لغتنامه دهخدا
پرند. [ پ َ رَ ] (ا، ق ) بمعنی پرندوش است . (جهانگیری ). و رجوع به پرندوش شود.
-
پرند
لغتنامه دهخدا
پرند. [ پ َ رَ ] (اِ) جامه ٔ ابریشمین بی نقش و ساده . فرند. (رشیدی ). ابریشمینه ٔ سیاه بهترینش ختائی . حریر. حریر ساده . (فرهنگ اسدی ) (صحاح الفرس ) (برهان ) (غیاث اللغات ). بافته ٔ ابریشمی . (برهان ) (غیاث اللغات ). پَرن . پَرنا. حریر ساده یعنی پرنی...
-
پرند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: parand, parvand] ‹برند، فرند، پرنگ› parand ۱. (زیستشناسی) درختچهای کوچک از تیرۀ ریواس، با بوتۀ پرشاخ، ساقۀ خاکستری، برگهای باریک و نوکتیز، و میوۀ بالدار.۲. [قدیمی] نوعی پارچۀ ابریشمی ساده و بینقش؛ حریر: ◻︎ سه نگردد بریشم ار او را...
-
پرند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] parand = پرندوش
-
پرند
واژهنامه آزاد
بی ادب
-
واژههای مشابه
-
کحلی پرند
لغتنامه دهخدا
کحلی پرند. [ ک ُ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) پرند نیلی رنگ . پرند که رنگ کبود دارد : چو شب در سر آورد کحلی پرندسر مه درآمد به مشکین کمند. نظامی .|| کنایه از تاریکی شب باشد. (برهان ) (آنندراج ). تاریکی شب . (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء).
-
هفت پرند
لغتنامه دهخدا
هفت پرند. [ هََ پ َ رَ ] (اِ مرکب ) کنایت از هفت زمین است : زین هفت پرند پرنیان رنگ گر پای برون نهی خوری سنگ .نظامی .
-
شاه پرند
لغتنامه دهخدا
شاه پرند. [ پ َ رَ ] (اِخ ) نام بانوی ایرانی که نوه ٔ یزدگرد آخرین پادشاه ساسانی بوده است . شاه پرند به عقد ازدواج ولیدبن عبدالملک خلیفه ٔ اموی درآمد و یزید سوم و ابراهیم را آورد. (تاریخ ادبیات براون ج 1 ص 472). رجوع به شاه آفرید و شاهفرند و شاهفریدو...
-
مشکین پرند
لغتنامه دهخدا
مشکین پرند. [ م ُ / م ِ پ َ رَ ] (ص مرکب ) در صفات ابر و شب و امثال آن مستعمل است . (آنندراج ). شب و یا ابر سیاه . (ناظم الاطباء) : علم برکش ای آفتاب بلندخرامان شو ای ابر مشکین پرند. نظامی .شب هجران سپاه درد را شور حزین تودرفش کاویان از ناله ٔ مشکین ...
-
مشکین پرند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت. فارسی] [قدیمی، مجاز] mo(e)škinparand ۱. شب.۲. سیاهی شب.۳. ابر سیاه.
-
چرند و پرند گفتن
لغتنامه دهخدا
چرند و پرند گفتن . [چ َ رَ دُ پ َ رَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) چرند گفتن . پرت وپلا گفتن . حرف مفت زدن . چرت و پرت گفتن . مهمل بافتن .رجوع به «چرند» و «چرند پرند» و «چرند گفتن » شود.