کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرملال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرملال
/pormalāl/
معنی
آنچه باعث دلتنگی و رنج و اندوه بسیار شود.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرملال
لغتنامه دهخدا
پرملال . [ پ ُ م َ ] (ص مرکب ) که بسیار بستوه آرد.
-
پرملال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] ‹پرملالت› [قدیمی] pormalāl آنچه باعث دلتنگی و رنج و اندوه بسیار شود.
-
جستوجو در متن
-
پرملالت
لغتنامه دهخدا
پرملالت . [ پ ُ م َ ل َ ] (ص مرکب ) پرملال .
-
پرملالی
لغتنامه دهخدا
پرملالی . [ پ ُ م َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی پرملال .
-
غصه ناک
لغتنامه دهخدا
غصه ناک . [ غ ُص ْ ص َ / ص ِ ] (ص مرکب ) غمناک و پرملال . (ناظم الاطباء). || خشمناک . (ناظم الاطباء). رجوع به غصه شود.
-
ملال
لغتنامه دهخدا
ملال . [ م َ ] (اِخ ) لکهنویی دهلوی ، از شعرای قرن دوازدهم هجری است . صاحب تذکره ٔ صبح گلشن آرد: در زمان حکومت وزیرالممالک نواب آصف الدوله بهادر به فوجداری بعض محالات اوقات به سر می برد و در عین ریعان شباب از این جهان پرملال جاده ٔ انتقال پیمود. از ا...
-
دلگیر
لغتنامه دهخدا
دلگیر. [ دِ ] (نف مرکب ) دل گیرنده . تکدرآور. حزن آور. غم انگیز. اندوه آور. اندوه آرنده . تأثرآور. دلتنگ کننده . خفه . بی روح : چو این کار دلگیرت آمد به بن ز شطرنج باید که رانم سخن . فردوسی .بدیدم شش مه این ایوان دلگیرببینم باز شش مه دشت نخجیر. (ویس...
-
زلال
لغتنامه دهخدا
زلال . [ زُ ] (ع ص ) ماء زلال ؛ آب شیرین و خوشگوار. (منتهی الارب ). آب شیرین خوشگوار زود فروشونده به حلق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آب آسان گوار و شیرین و خوش . (دهار). آب شیرین . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). آب سرد. گوارا. خوش . صافی . خوشگوا...
-
پر
لغتنامه دهخدا
پر. [ پ ُ ] (ص ) (از پهلوی اَویر ، بسیار سخت ) مملُوّ. مَلأَی . مَلاَّن . ممتلی . مُکتَتَز. مشحُون . غاص ّ. انباشته . لبالب . مالامال . لب به لب . لَمالَم . لبریز. مال مال . آکنده . مُترَع . مُؤمَّت . مغمور. بسیار. دارای بسیار از چیزی . مقابل تهی و...