کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرمشقت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرمشقت
/pormaše(a)qqat/
معنی
پررنجوتعب؛ دارای رنجومشقت بسیار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پرتعب، پردردسر، پررنج، تحملگداز، توانسوز، توانفرسا، شاق، طاقتفرسا، نفسگیر ≠ بیدردسر، راحت
برابر فارسی
توان فرسا
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرمشقت
واژگان مترادف و متضاد
پرتعب، پردردسر، پررنج، تحملگداز، توانسوز، توانفرسا، شاق، طاقتفرسا، نفسگیر ≠ بیدردسر، راحت
-
پرمشقت
فرهنگ واژههای سره
توان فرسا
-
پرمشقت
لغتنامه دهخدا
پرمشقت . [ پ ُ م َش َ ق ق َ ] (ص مرکب ) صاحب رنج و مشقت و تعب بسیار.
-
پرمشقت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] pormaše(a)qqat پررنجوتعب؛ دارای رنجومشقت بسیار.
-
جستوجو در متن
-
پردردسر
واژگان مترادف و متضاد
پررنج، پرمخمصه، پرمشقت ≠ بیدردسر
-
شُّقَّةُ
فرهنگ واژگان قرآن
پرمشقّت و سختي (در عبارت "وَلَـکِن بَعُدَتْ عَلَيْهِمُ ﭐلشُّقَّةُ "منظور ،راه طولاني و پرمشقت تا ميدان نبرد تبوک مي باشد)
-
پرزحمت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] porzahmat ۱. پرانبوهی.۲. پررنج؛ پرمشقت.
-
مشقتبار
واژگان مترادف و متضاد
پرمشقت، مشقتزا، سخت، پررنج، صعب، پرزحمت
-
محنتبار
واژگان مترادف و متضاد
پربلا، پررنج، پرمرارت، پرمشقت، رنجبار، مرارتآمیز، مشقتآمیز، مشقتبار
-
نکبتبار
واژگان مترادف و متضاد
۱. فلاکتآمیز، مفلوکانه، منحوس، نکبتآلود ۲. پرمشقت، رنجبار
-
تسمه
فرهنگ فارسی معین
(تَ مِ) (اِ.) بند چرمی که بدان چیزی را بندند. ؛ ~ از گُردة کسی کشیدن الف - کارهای پرمشقت به کسی تحمیل کردن . 2 - کسی را مرعوب کردن .
-
محنت بار
لغتنامه دهخدا
محنت بار. [ م ِ ن َ ] (نف مرکب ) اندوه بار. سختی آور. رنج آور. نکبت بار. سخت . پرمشقت .
-
پرزحمت
لغتنامه دهخدا
پرزحمت . [ پ ُ زَ م َ ] (ص مرکب ) پرانبوهی . و در تداول فارسی پررنج . پرمشقت . که رنج و مشقت بسیار دارد.
-
تکلیف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: تکالیف] taklif ۱. کاری دشوار به عهدۀ کسی گذاشتن؛ فرمان به کاری سخت و پرمشقت دادن.۲. (اسم) وظیفه و امری که به عهدۀ شخص است و باید انجام بدهد.