کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرفسوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرفسوس
/porfosus/
معنی
۱. پرحیله؛ پرمکروفریب.
۲. پرحسرت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرفسوس
لغتنامه دهخدا
پرفسوس . [ پ ُ ف ُ ] (ص مرکب ) پرحیله . پرتزویر : کنون برده گشتی چنین پرفسوس نه آگه من از کار و تو نوعروس .اسدی .
-
پرفسوس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] porfosus ۱. پرحیله؛ پرمکروفریب.۲. پرحسرت.
-
جستوجو در متن
-
کلخچ
لغتنامه دهخدا
کلخچ . [ ک َ ل َ ] (اِ) چرکی راگویند که بر دست و پا و اندام نشیند و به عربی وسخ خوانند. (برهان ). چرک . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). خاز. ریم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : بس کلخچ و بس فرخج و بس سفیه و بس کریه پرفسوس و پرفسون و پرفضول و پرفتن . سو...
-
پیوس
لغتنامه دهخدا
پیوس . (اِ) انتظار. امید. پیوز. (آنندراج ) (انجمن آرا). بیوس : با عقل کار دیده بخلوت شکایتی میکردم از نکایت گردون پرفسوس گفتم ز جور اوست که ارباب فضل راعمر عزیز میرود اندر سر پیوس . ابن یمین . || طمع. توقع. (برهان ).- به پیوسی ؛ توقع. طمع : به پیوسی...
-
نوعروس
لغتنامه دهخدا
نوعروس . [ ن َ / نُو ع َ ] (اِ مرکب ) زنی که تازه شوهر کرده باشد. (ناظم الاطباء). تازه عروس . دختری که تازه عروس شود. (فرهنگ فارسی معین ). تازه شوکرده . نوکدبانو. تازه به خانه ٔ شو رفته : این جهان نوعروس را ماندرطل کابینْش گیر و باده بیار. خسروی .پس ...
-
پرفسون
لغتنامه دهخدا
پرفسون . [ پ ُ ف ُ ] (ص مرکب ) پرحیله . پرمکر. پرفریب . پرفسوس : بفرمود تا نزد او شد قلون ز ترکان دلیری گوی پرفسون . فردوسی .فرستاد با او بخانه درون نهانی زن جادوی پرفسون . اسدی .همانگه زن جادوی پرفسون که بد دایه مه را وهم رهنمون . اسدی . || سخت داهی...
-
فسوس
لغتنامه دهخدا
فسوس . [ ف ُ ] (اِ) بازی و ظرافت . (برهان ) : بی علم به دست نآید از تازی جز چاکری فسوس و طنازی . ناصرخسرو. || سحر و لاغ . (برهان ). افسوس . (فرهنگ فارسی معین ). استهزاء. مسخره . ریشخند. (از یادداشتهای مؤلف ) : به پیران بفرمود تا بست کوس که بر ماز ای...
-
کاردیده
لغتنامه دهخدا
کاردیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب )کارآزموده و تجربه کرده . (ناظم الاطباء). مجرب . آزموده . گرم و سرد روزگار چشیده . کارافتاده : چنین گفت با نامور بخردان جهاندیده و کاردیده ردان . فردوسی .کسی در جهان این شگفتی ندیدنه از کاردیده بزرگان شنید. فردوسی ...
-
بیوس
لغتنامه دهخدا
بیوس . [ ب َ ] (اِمص ) (اسم مصدر از بیوسیدن ) طمع بچیزی از هر نوع که باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا) (از فرهنگ اسدی ) (از مهذب الاسماء). طبع داشتن بود بچیزی از هر نوع که باشد. (اوبهی ). آز و حرص . (ناظم الاطباء). طمع. || امید و امیدواری ب...
-
پس پشت
لغتنامه دهخدا
پس پشت . [ پ َ س ِ پ ُ ] (اِ مرکب ) عقب . دنبال . پشت سر. عقب سر. در عقب . ظهری ّ. (مهذب الاسماء) : مروان را سپاه صدوپنجاه هزار تمام شد و با سپاه اندر تعبیه همیرفت تا به شهرستان سمندر آنکه ملک خزران آنجا نشستی و خاقان بگریخت و مروان از آنجا برگذشت و ...