کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
پرفریب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
پرفریب
/porfarib/
معنی
پرمکر؛ پرحیله؛ بسیار حیلهگر: ◻︎ بدان ای جهاندیدهٴ پرفریب / به هر کاردیده فرازونشیب (فردوسی: ۴/۷۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
پرفریب
لغتنامه دهخدا
پرفریب . [ پ ُ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ) پرعشوه . سخت مکار. سخت حیله گر : بدو گفت کای ریمن پرفریب مگر زین فرازی ببینی نشیب . فردوسی .بدانگه که گرسیوز پرفریب گران کرد بر زین دوال رکیب . فردوسی .بخسرو چنین گفت کای پرفریب بپیش فراز تو آمد نشیب . فردوسی .چنی...
-
پرفریب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) porfarib پرمکر؛ پرحیله؛ بسیار حیلهگر: ◻︎ بدان ای جهاندیدهٴ پرفریب / به هر کاردیده فرازونشیب (فردوسی: ۴/۷۹).
-
جستوجو در متن
-
پرکیمیا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. معرب] [قدیمی] porkimiyā پرمکر؛ پرحیله؛ پرفریب.
-
پرمکر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] pormakr ۱. پرحیله؛ پرفریب.۲. پرچاره.
-
پرعشوه
لغتنامه دهخدا
پرعشوه . [ پ ُ ع ِ وَ / وِ ] (ص مرکب ) که بسیار فریبندگی و تسویف آرد. پرفریب . بسیار فریبنده .
-
پرکیمیا
لغتنامه دهخدا
پرکیمیا. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرحیله . پرتزویر. پرفریب : چنین گفت کاین شوم پرکیمیاچنین چیره شد بر سپاه نیا.فردوسی .
-
عشوه خیز
لغتنامه دهخدا
عشوه خیز. [ ع ِش ْ وَ / وِ ](نف مرکب ) عشوه خیزنده . فریب ده . پرفریب : عیب جز این نیستمان که ما نه چو ایشان بدکنش و عشوه خیز و زشت مقالیم .ناصرخسرو.
-
پرافسون
لغتنامه دهخدا
پرافسون . [ پ ُ اَ ] (ص مرکب ) پرفریب . پردستان : همی گفت و مژگان پر از آب کردپرافسون دل و لب پر از باد سرد.فردوسی .
-
فرازی
لغتنامه دهخدا
فرازی . [ ف َ ] (حامص ، اِ) بلندی . سربالائی : بدو گفت کای ریمن پرفریب مگر کز فرازی ندیدی نشیب . فردوسی .باز باید شدن از شر به سوی خیر به طبعکز فرازی سوی پستی چو به طبع آمده باز . ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 202).رجوع به فراز شود.
-
فریب
لغتنامه دهخدا
فریب . [ ف ِ / ف َ ] (اِ) در زبان پهلوی فرپ و همریشه است با فریفتن . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). عشوه و مکر و غافل شدن یا غافل کردن به خدعه . (برهان ) : توانی بر او کار بستن فریب که نادان همه راست بیند وریب . بوشکور.چنان دان که یکسر فریب است و بس بلن...
-
سرد کردن
لغتنامه دهخدا
سرد کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مقابل گرم کردن : شراب ممزوج و مروق باد در شکم انگیزد و در بندها آرد و معده و جگر را سرد کند. (نوروزنامه ). || آزردن و برجای نشاندن . افسرده کردن . سرزنش کردن . تنبیه کردن : یک دو تن را بانگ زد و سرد کرد. (تاریخ بی...
-
پرفسون
لغتنامه دهخدا
پرفسون . [ پ ُ ف ُ ] (ص مرکب ) پرحیله . پرمکر. پرفریب . پرفسوس : بفرمود تا نزد او شد قلون ز ترکان دلیری گوی پرفسون . فردوسی .فرستاد با او بخانه درون نهانی زن جادوی پرفسون . اسدی .همانگه زن جادوی پرفسون که بد دایه مه را وهم رهنمون . اسدی . || سخت داهی...
-
سالوس
لغتنامه دهخدا
سالوس . (ص ) از فارسی تعریب شده بمعنی خادع . (دزی ج 1ص 622، از حاشیه برهان قاطع چ معین ). مردم چرب زبان وظاهرنما و فریب دهنده و مکار و محیل و دروغگو و فریبنده باشد. و به عربی شیاد خوانند. (برهان ). کسی را گویند که خود را به چرب زبانی و زهد و صلاح ظاه...
-
راه زدن
لغتنامه دهخدا
راه زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) قطع راه کردن . غارت کردن و تاراج نمودن در راه . (ناظم الاطباء). لخت کردن کاروانیان در سفر. قطع طریق . (یادداشت مؤلف ). تاراج نمودن اموال و اسباب مسافران و گمراه کردن آنها. (از آنندراج ) (ارمغان آصفی ) (بهار عجم ). فریب...